ویو آت
ویو آت
روانی شدم و یه گلدون پرت کردم سمتش و خورد به صورتش و خون جاری شد تلو تلو خورد و لبخند زد و گفت
+هرچقدر خواستی بزن ولی بازم نمیتونی باتو تو حیاط بزاری
°ات چیکار کردی روانی هستیییی
ــ یه دونه دیگه هم میزنم رو سر تو اگه زیاد زر بزنی
+جین....در...اتاق...آت...قفل..کن
°باشه برو اتاقت تهیونگ
تهیونگ رفت و جین با تأسف گفت
°تهیونگ از برده هم شانس نیاورد
یه لیوان شیشه ای برداشتم نشونه گرفتم که سریع رفت بیرون لیوان خورد به در
جایو رو بغل کردم و از جعبه کمک های اولیه باند برداشتم و پاهاش و پانسمان کردم حواسم به زخمای شکنجه خودم نبود پس دوباره خودمو پانسمان کردم تا کی باید تو این اتاق بمونمممم
ــ پسرم فرار میکنیم نگران نباش
تصمیم گرفتم فرار کنم از پنجره نگاه کردم ارتفاعش کم بود برا همون فک کنم بتونم بپرم جایو رو برداشتم و پریدم پایین آروم آروم رفتم سمت نرده های عمارت میتونم ازشون بپرم ازشون پریدم که یه صدایی اومد
¢خانم واستید ارباب اجازه ندادن بریم
ــ اینطوریه؟
یه سنگ برداشتم و پرت کردم بهش و فرار کردم بقیه بادیگارد ها اومدن دنبالم یه ماشین مشکی اونجا بود بدو بدو سوارش شدم
ــ توروخدا برو
*تو کی هستی
ــ یه برده من فرار کردم الان میان منو ببرن
که حرکت کرد
*اسمت چیه
ــ آت...کیم آت ( فامیلی نامجون برادرشه...)
*اکی...چرا برده بودی
ــ دزدیده شده بودم...آقا اسم شما چیه
*جئون جونگکوک
ــ آقای جئون ممنون کمکم کردین
روانی شدم و یه گلدون پرت کردم سمتش و خورد به صورتش و خون جاری شد تلو تلو خورد و لبخند زد و گفت
+هرچقدر خواستی بزن ولی بازم نمیتونی باتو تو حیاط بزاری
°ات چیکار کردی روانی هستیییی
ــ یه دونه دیگه هم میزنم رو سر تو اگه زیاد زر بزنی
+جین....در...اتاق...آت...قفل..کن
°باشه برو اتاقت تهیونگ
تهیونگ رفت و جین با تأسف گفت
°تهیونگ از برده هم شانس نیاورد
یه لیوان شیشه ای برداشتم نشونه گرفتم که سریع رفت بیرون لیوان خورد به در
جایو رو بغل کردم و از جعبه کمک های اولیه باند برداشتم و پاهاش و پانسمان کردم حواسم به زخمای شکنجه خودم نبود پس دوباره خودمو پانسمان کردم تا کی باید تو این اتاق بمونمممم
ــ پسرم فرار میکنیم نگران نباش
تصمیم گرفتم فرار کنم از پنجره نگاه کردم ارتفاعش کم بود برا همون فک کنم بتونم بپرم جایو رو برداشتم و پریدم پایین آروم آروم رفتم سمت نرده های عمارت میتونم ازشون بپرم ازشون پریدم که یه صدایی اومد
¢خانم واستید ارباب اجازه ندادن بریم
ــ اینطوریه؟
یه سنگ برداشتم و پرت کردم بهش و فرار کردم بقیه بادیگارد ها اومدن دنبالم یه ماشین مشکی اونجا بود بدو بدو سوارش شدم
ــ توروخدا برو
*تو کی هستی
ــ یه برده من فرار کردم الان میان منو ببرن
که حرکت کرد
*اسمت چیه
ــ آت...کیم آت ( فامیلی نامجون برادرشه...)
*اکی...چرا برده بودی
ــ دزدیده شده بودم...آقا اسم شما چیه
*جئون جونگکوک
ــ آقای جئون ممنون کمکم کردین
- ۶.۳k
- ۱۸ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط