[•( ساحـــــل )•]
[•( ساحـــــل )•]
part ⁴⁴
• فلش بک ' قبل اینکه برن
خونه فلیکس ' •
لینو: میخوای همینطوری بریم؟
تهیونگ: منظورت چیه؟
لینو: باید بریم به پلیس خبر بدیم که اگر حتی ۱ درصد هانا اونجا باشه دست تنها نباشیم
تهیونگ: اووه راست میگی
( رفتن به پلیس خبر دادن ، اونا هم بهشون چند تا بیسیم وصل کردن تا بتونن صداشونو بشنون و اگه اتفاقی افتاد وارد کار بشن )
• زمان حال •
( فلیکس برای اینکه به تهیونگ و لینو نشون بده که هانا دیگه متعلق به اونه و نمیتونن اونو با خودشون ببرن ، رفت دست هانا رو گرفت و آوردش پایین . تهیونگ با دیدن هانا چشماش برق زد و احساس کرد برای چند ثانیه ی کوتاهی هم که شده میتونه زنده بودن رو حس کنه . با دیدن هانا که دست فلیکس دور کمرش حلقه شده فریاد زد )
تهیونگ: هی عوضی...ازش دور شوو
فلیکس خنده ی بلندی سر داد : اوه بیبی..میبینی دیگه حتی داداشمم سایه ی برادرشو با تیر میزنه ، میدونی چیه ؟ حتی اونم دوست نداره من به چیزی که میخوام برسم ، نمیخواد ببینه که با داشتن تو میتونم لبخند واقعی رو حس کنم . حالا هم میخوام بهش ثابت کنم که تو دیگه برای خودمی نه کس دیگه و تو رو نمیتونه بدون من و جدا از من ببینه
لینو: فلیکس تمومش کن ، تو زن داری
فلیکس بی توجه به حرف لینو وقتی رسیده بود روبه روی تهیونگ و لینو ، دستاش دور صورت هانا قاب کرد و صورتش و نزدیک کرد تا اونو ببوسه
فلیکس فقط میخواست هانا از کنارش نره و فکر میکرد با این کارا میتونه داداششو از هانا دور کنه ، اون نمی خواست نه به داداشش و نه به هانا آسیب بزنه . دلش نمی خواست موقع بوسیدن و ابراز محبت به معشوقش مقاومتی از طرفش ببینه ، ولی میدید و بهش اهمیت نمی داد
درست وقتی فلیکس داشت به هدفش می رسید ، در خونه با شتاب باز شد و کلی نیروی پلیس ریختن تو خونه
حالا نیروهای فلیکس در مقابل نیرو های پلیس ایستاده بودن و برای مبارزه خودشون رو آماده کرده بودن . صدای تیر اندازی تو فضای ساکت خونه پیچید .
در این حین یکی از نیرو ها دست تهیونگ و لینو رو باز کرد و تهیونگ رفت به سمت هانا تا دستشو بگیره و از اون مکان خارج کنه ولی دست فلیکس مانع شد و سر گلوله رو گذاشت رو سر هانا...
ببخشید دیر می ذارم بخدا درسا داره خفم میکنه ، امید وارم درک کنید 🤧🚬
♡ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
part ⁴⁴
• فلش بک ' قبل اینکه برن
خونه فلیکس ' •
لینو: میخوای همینطوری بریم؟
تهیونگ: منظورت چیه؟
لینو: باید بریم به پلیس خبر بدیم که اگر حتی ۱ درصد هانا اونجا باشه دست تنها نباشیم
تهیونگ: اووه راست میگی
( رفتن به پلیس خبر دادن ، اونا هم بهشون چند تا بیسیم وصل کردن تا بتونن صداشونو بشنون و اگه اتفاقی افتاد وارد کار بشن )
• زمان حال •
( فلیکس برای اینکه به تهیونگ و لینو نشون بده که هانا دیگه متعلق به اونه و نمیتونن اونو با خودشون ببرن ، رفت دست هانا رو گرفت و آوردش پایین . تهیونگ با دیدن هانا چشماش برق زد و احساس کرد برای چند ثانیه ی کوتاهی هم که شده میتونه زنده بودن رو حس کنه . با دیدن هانا که دست فلیکس دور کمرش حلقه شده فریاد زد )
تهیونگ: هی عوضی...ازش دور شوو
فلیکس خنده ی بلندی سر داد : اوه بیبی..میبینی دیگه حتی داداشمم سایه ی برادرشو با تیر میزنه ، میدونی چیه ؟ حتی اونم دوست نداره من به چیزی که میخوام برسم ، نمیخواد ببینه که با داشتن تو میتونم لبخند واقعی رو حس کنم . حالا هم میخوام بهش ثابت کنم که تو دیگه برای خودمی نه کس دیگه و تو رو نمیتونه بدون من و جدا از من ببینه
لینو: فلیکس تمومش کن ، تو زن داری
فلیکس بی توجه به حرف لینو وقتی رسیده بود روبه روی تهیونگ و لینو ، دستاش دور صورت هانا قاب کرد و صورتش و نزدیک کرد تا اونو ببوسه
فلیکس فقط میخواست هانا از کنارش نره و فکر میکرد با این کارا میتونه داداششو از هانا دور کنه ، اون نمی خواست نه به داداشش و نه به هانا آسیب بزنه . دلش نمی خواست موقع بوسیدن و ابراز محبت به معشوقش مقاومتی از طرفش ببینه ، ولی میدید و بهش اهمیت نمی داد
درست وقتی فلیکس داشت به هدفش می رسید ، در خونه با شتاب باز شد و کلی نیروی پلیس ریختن تو خونه
حالا نیروهای فلیکس در مقابل نیرو های پلیس ایستاده بودن و برای مبارزه خودشون رو آماده کرده بودن . صدای تیر اندازی تو فضای ساکت خونه پیچید .
در این حین یکی از نیرو ها دست تهیونگ و لینو رو باز کرد و تهیونگ رفت به سمت هانا تا دستشو بگیره و از اون مکان خارج کنه ولی دست فلیکس مانع شد و سر گلوله رو گذاشت رو سر هانا...
ببخشید دیر می ذارم بخدا درسا داره خفم میکنه ، امید وارم درک کنید 🤧🚬
♡ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
۳۶۹
۱۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.