هوسخان

#هوس_خان👑
#پارت184





یعنی اینجا موندن براش انقدر ارزشمند بود که می خواست بچه دار بشه ؟
ماشین و یه گوشه کشیدم و پارک کردم به سمتش چرخیدم ونگاه مفصلی به صورتش که منتظر بهم خیره شده بود انداختم

با پشت دست آهسته صورتشو نوازش کردم و گفتم
اینجا چی داره که اینطور بهش چسبیدی و ولش نمیکنی؟
کمی خودشو عقب کشید به بیرون خیره شد و گفت
_خیلی چیزها که برای تو اهمیتی ندارن دارم
من خواهرم اینجاست پدرم اینجاست اینجا بزرگ شدم کسایی که دوسشون دارم اینجا زندگی می کنن
نمیتونم از اینجا برم اگه با یه بچه بیخیال رفتن میشی من مشکلی ندارم.

پیشنهاد بدی نبود بدون جنگ و دعوا بچه دار می شدیم و توی همین شهر زندگی می‌کردیم
اما گفتن این که از الان قبولش می‌کنم درست نبود باید درست حسابی بهش فکر می کردم .

دوباره ماشین را روشن کردم و به سمت خونه رفتیم من خونه رو دوست داشتم زمان زیادی از بچگیم اینجا گذرونده بودج و خاطرات خوبی داشتم و جای مناسبی برای زندگی کردن بود

داخل حیاط شدیم ۳ تاخدمتکاری که همیشه اینجا زندگی می کردن و به کارهای خونه رسیدگی می‌کردن به استقبالمون اومدن

مادرم قبل از رسیدن ما بهشدن خبر داده بود و اونا حاضر و آماده بودن.

چاپلوسی شروع شد و من هز کنارشون گذشتم
چرخی توی حیاط زدم و گفتم
همه چیز مرتبه؟
اینجا تا مدت موندگاریم.

اصغر به سمتم اومد و گفت
_مرتبه اقا زن و دخترم همه چیز و اماده کردن خیالتون راحت
دیدگاه ها (۶)

#هوس_خان👑#پارت185زیاد طول نکشید که مهتاب همه لباسامون و توی ...

#هوس_خان👑#پارت186اگر بگم خواهرتم با خودمون ببریم اون موقع چی...

#هوس_خان👑#پارت182از اسب فاصله گرفت و کنارم ایستاد و گفت_ بهت...

#هوس_خان👑#پارت183بی توجهی به حرف و نگاهشون مشغول صبحانه خو...

پدر خوانده ...پارت نمی دونم چندویوتوی ماشین دیگه هیچ حرفی نز...

خدمتکاره عمارت ارباب پارت یک

جیمین فیک زندگی پارت ۲۹#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط