هوس خان👑
#هوس_خان👑
#پارت182
از اسب فاصله گرفت و کنارم ایستاد و گفت
_ بهتر برگردین داخل باید لباس بپوشی و صبحانه بخوری من با مادرت صبحانه خوردم.
چنان آروم ریلکس بود که خودم دو به شک می شدم که این دختر همون دختر دیشب یا نه !
همقدمش از آنجا بیرون آمدیم
مهتاب مثل همیشه آراسته و شیک به نظر می رسید و من لخت توی حیاط عمارت می چرخیدم و فقط پدرم کم بود تا منو ببینه و قشقرقی به پاککنه
بالاخره به اتاق برگشتیم داخل حمام شدم و مهتاب زحمت لباسامو کشید و برابر انتخابشون کرد بیرون که آمدم لباسها تا شده ومرتب روی تخت بود
لباسامو پوشیدم موهامو شونه کردم و دستی به ته ریشم کشیدم و از اتاق بیرون اومدم
مادرمو مهتاب درگیر صحبت بودن و من برای خوردن صبحانه پشت میز نشست با صدای بلندی که مهتاب و مادرم بشنوه گفتم
آماده شو امروز میریم شهر کارای اونجا رو میکنیم و دیگه اونجا ساکن میشیم
لبخندی زد و گفت
_ چی از این بهتر این آرزومه که توی شهر زندگی کنم
خسته شدم از این دهات
مادر اما با بغض و چشمای اشکی گفت
_من سال ها منتظر پسرم موندم که الان بره شهر زندگی کنه !
با حرف مادرم گفتم
مگه میخوایم بریم کجا ؟الان چند ماهی اونجا زندگی میکنیم تا کارایی رفتنمون کاملا جور بشه و بتونیم بریم فرنگ
با این حرفها و اشک ریختن تو ن من منصرف نمیشم از برگشتن به فرنگ....
_
#پارت182
از اسب فاصله گرفت و کنارم ایستاد و گفت
_ بهتر برگردین داخل باید لباس بپوشی و صبحانه بخوری من با مادرت صبحانه خوردم.
چنان آروم ریلکس بود که خودم دو به شک می شدم که این دختر همون دختر دیشب یا نه !
همقدمش از آنجا بیرون آمدیم
مهتاب مثل همیشه آراسته و شیک به نظر می رسید و من لخت توی حیاط عمارت می چرخیدم و فقط پدرم کم بود تا منو ببینه و قشقرقی به پاککنه
بالاخره به اتاق برگشتیم داخل حمام شدم و مهتاب زحمت لباسامو کشید و برابر انتخابشون کرد بیرون که آمدم لباسها تا شده ومرتب روی تخت بود
لباسامو پوشیدم موهامو شونه کردم و دستی به ته ریشم کشیدم و از اتاق بیرون اومدم
مادرمو مهتاب درگیر صحبت بودن و من برای خوردن صبحانه پشت میز نشست با صدای بلندی که مهتاب و مادرم بشنوه گفتم
آماده شو امروز میریم شهر کارای اونجا رو میکنیم و دیگه اونجا ساکن میشیم
لبخندی زد و گفت
_ چی از این بهتر این آرزومه که توی شهر زندگی کنم
خسته شدم از این دهات
مادر اما با بغض و چشمای اشکی گفت
_من سال ها منتظر پسرم موندم که الان بره شهر زندگی کنه !
با حرف مادرم گفتم
مگه میخوایم بریم کجا ؟الان چند ماهی اونجا زندگی میکنیم تا کارایی رفتنمون کاملا جور بشه و بتونیم بریم فرنگ
با این حرفها و اشک ریختن تو ن من منصرف نمیشم از برگشتن به فرنگ....
_
۷.۶k
۲۳ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.