part
𝑭𝒓♡𝒐𝒎 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 ::
part¹²"
)
توی ماشین نشستو سرش رو تکیه داد رو شیشه..
هوا بارونی بود..
۸:۱۲
...
تهیونگ:کجا بریم؟
ا.ت:نمیدونم..
تهیونگ:شهر بازی؟
دوباره ذوق و هیجانش برگشت..مود.
ا.ت:بریم...
تهیونگ:فقط هوا سر..
با زنگ گوشی دوتاشون حواسشون پرت شد..
_'جئون..
تعجب کرد..
همون جئونه؟..یعنی خودشه..
از ماشین پیاده شد تا جواب بده..نمیشد صداشو شنید..
یعنی چی میگه؟
چقدر باهم خوبن.؟
با کنجکاوی به تهیونگ که داخل ماشین نشست خیره شد..
ا.ت:خوده جئون بود؟
تهیونگ:اره..
ا.ت:چیمیگفت؟
تهیونگ:باید برم عمارتش..چند دقیقه بیشتر طول نمیکشه..بعد میریم..
ا.ت:من چی؟
تهیونگ:میبرمت خونه..بعد کارم تمدم شد دوباره میام دنبالت..
ا.ت:چه کاریه؟منم با خودت ببر..
تهیونگ:عمرا.
ا.ت:چرا؟
تهیونگ:عمارتش مهمونیه..
ا.ت:خوب..
تهیونگ:پره مافیاست..
ا.ت:داخل ماشین میمونم..
تهیونگ:نه..
دست به سینه مخالفش نشست..
نیم نگاهی به ا.ت انداخت..
اوفی زیر لب گفت.."
ببین بخاطرش چیکارا که نمیکنه.
تهیونگ:داخل ماشین میمونی..حواست باشه..
با لبخند لب زد..
ا.ت:باشه..
دور تا دورش پره ماشین های مدل بالا اطرافش بود..
همینجوری که به بیرون خیره بود لب زد..
ا.ت:مهمونیه چیه؟
تهیونگ:مراسمه یه جورایی.
موهاش رو درست کرد..کتش رو از صندلی پشت گرفت..
ا.ت:خوشتیپ..عالی برو..
تهیونگ:حواست به خودت باشه..فقط چند دقیقه طول میکشه..
ا.ت:خوب خببب.
تهیونگ:جلوی کنجکاویتو بگیر..
ویو تهیونگ"
با رسیدن به عمارت..از حرفش پشیمون شد..
اینجا خیلی خطرناک بود..با دورترین فاصله ماشین رو پارک کرد..
وارد عمارت شد..
چه جو سنگینی..موزیک ملایمی پلی بود..
همه سره پا درحال نوشیدن و حرف زدن..
دستی روی شونش نشست..
جونگکوک:دیر کردی..
تهیونگ:بیرون بودم..
پاکتی به تهیونگ داد..
جونگکوک:فلش داخلشه..مواظب باش هک نشی.
پوزخندی زد..
تهیونگ:نه نمی..
با دیدن ا.ت که بیرون..داخل حیاط بود حرفش نصفه موند..
روح از بدنش خارج شد..
دختره ی روانی..
پشت درختی بود و دید زیادی نداشت..و کسی ندیدتش..
جونگکوک:هوی..
تهیونگ:باشه باشه..من رفتم.فعلا..
ویو ا.ت"
امکان نداره همچین فرصتی رو از دست بده..
انگاری بدجوری با این موضوع شوخی داشت.
.مافیا؟
چه مزخرف..
از ماشین خارج شد..
یه کاپشن بادی مشکی تنش بود..موهاش رو پشت گوشش انداخت..
هر چقدر نزدیکتر میشد عمارت واسش بزرگتر..
پشت درخته بزرگی قایم شد..
دره بیرونی عمارت شیشه ای بود..و داخل کاملا معلوم..
کلی زنو مرد با لباس های خفن توی مهمونی بودن..
بخاطر بارون همه داخل بودن و این بهتر بود..
با دیدن تهیونگ..بهش دقت کرد..جئون کجاست؟
مردی نزدیکش شد ولی پشتش به ا.ت بودو نتونست چهرشو ببینه..
یعنی خودشه؟
استین لباسش بالا بود..
با دیدن دست تتو شدش فهمید..
اون تتو..
انگاری یه جا دیده بودتش..
به تهیونگ دوباره خیره شد..
که باهم چشم تو چشم شدن.. از فکر اومد بیرون..
امشب تهیونگ میکشتش.
part¹²"
)
توی ماشین نشستو سرش رو تکیه داد رو شیشه..
هوا بارونی بود..
۸:۱۲
...
تهیونگ:کجا بریم؟
ا.ت:نمیدونم..
تهیونگ:شهر بازی؟
دوباره ذوق و هیجانش برگشت..مود.
ا.ت:بریم...
تهیونگ:فقط هوا سر..
با زنگ گوشی دوتاشون حواسشون پرت شد..
_'جئون..
تعجب کرد..
همون جئونه؟..یعنی خودشه..
از ماشین پیاده شد تا جواب بده..نمیشد صداشو شنید..
یعنی چی میگه؟
چقدر باهم خوبن.؟
با کنجکاوی به تهیونگ که داخل ماشین نشست خیره شد..
ا.ت:خوده جئون بود؟
تهیونگ:اره..
ا.ت:چیمیگفت؟
تهیونگ:باید برم عمارتش..چند دقیقه بیشتر طول نمیکشه..بعد میریم..
ا.ت:من چی؟
تهیونگ:میبرمت خونه..بعد کارم تمدم شد دوباره میام دنبالت..
ا.ت:چه کاریه؟منم با خودت ببر..
تهیونگ:عمرا.
ا.ت:چرا؟
تهیونگ:عمارتش مهمونیه..
ا.ت:خوب..
تهیونگ:پره مافیاست..
ا.ت:داخل ماشین میمونم..
تهیونگ:نه..
دست به سینه مخالفش نشست..
نیم نگاهی به ا.ت انداخت..
اوفی زیر لب گفت.."
ببین بخاطرش چیکارا که نمیکنه.
تهیونگ:داخل ماشین میمونی..حواست باشه..
با لبخند لب زد..
ا.ت:باشه..
دور تا دورش پره ماشین های مدل بالا اطرافش بود..
همینجوری که به بیرون خیره بود لب زد..
ا.ت:مهمونیه چیه؟
تهیونگ:مراسمه یه جورایی.
موهاش رو درست کرد..کتش رو از صندلی پشت گرفت..
ا.ت:خوشتیپ..عالی برو..
تهیونگ:حواست به خودت باشه..فقط چند دقیقه طول میکشه..
ا.ت:خوب خببب.
تهیونگ:جلوی کنجکاویتو بگیر..
ویو تهیونگ"
با رسیدن به عمارت..از حرفش پشیمون شد..
اینجا خیلی خطرناک بود..با دورترین فاصله ماشین رو پارک کرد..
وارد عمارت شد..
چه جو سنگینی..موزیک ملایمی پلی بود..
همه سره پا درحال نوشیدن و حرف زدن..
دستی روی شونش نشست..
جونگکوک:دیر کردی..
تهیونگ:بیرون بودم..
پاکتی به تهیونگ داد..
جونگکوک:فلش داخلشه..مواظب باش هک نشی.
پوزخندی زد..
تهیونگ:نه نمی..
با دیدن ا.ت که بیرون..داخل حیاط بود حرفش نصفه موند..
روح از بدنش خارج شد..
دختره ی روانی..
پشت درختی بود و دید زیادی نداشت..و کسی ندیدتش..
جونگکوک:هوی..
تهیونگ:باشه باشه..من رفتم.فعلا..
ویو ا.ت"
امکان نداره همچین فرصتی رو از دست بده..
انگاری بدجوری با این موضوع شوخی داشت.
.مافیا؟
چه مزخرف..
از ماشین خارج شد..
یه کاپشن بادی مشکی تنش بود..موهاش رو پشت گوشش انداخت..
هر چقدر نزدیکتر میشد عمارت واسش بزرگتر..
پشت درخته بزرگی قایم شد..
دره بیرونی عمارت شیشه ای بود..و داخل کاملا معلوم..
کلی زنو مرد با لباس های خفن توی مهمونی بودن..
بخاطر بارون همه داخل بودن و این بهتر بود..
با دیدن تهیونگ..بهش دقت کرد..جئون کجاست؟
مردی نزدیکش شد ولی پشتش به ا.ت بودو نتونست چهرشو ببینه..
یعنی خودشه؟
استین لباسش بالا بود..
با دیدن دست تتو شدش فهمید..
اون تتو..
انگاری یه جا دیده بودتش..
به تهیونگ دوباره خیره شد..
که باهم چشم تو چشم شدن.. از فکر اومد بیرون..
امشب تهیونگ میکشتش.
- ۲.۶k
- ۰۹ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط