پارت
پارت۴
میخواست دختر و بیدار کنه ولی یاد حرف دکتر افتاد که گفت نباید مزاحم استراحت بشین
از بیدار کردنش منصرف شد و بعد از تموم شدن سرم جین ائه رو بغل کرد و باخودش به خونه اش برد وروی تخت خودش گذاشت
رفت و مشغول به پختن شام شد
ویو جین ائه
با سردردی که داشتم بلند شدم توی یه خونه بودم و روی تخت بودم داشتم فکر میکردم که کی منو آورده اینجا که با صدای شکمم افکارم بهم ریخت حسابی گشنم بود بوی غذا میومد رفتم پایین که با چهره ی کسی که دیدم خشکم زد باورم نمیشه
جونگکوک:عه بیدار شدی خوبی
جین ائه:وای خدا من بیدارممممممم
جونگکوک:اره بیداری
جین ائه:باورم نمیشه
جونگکوک:خب بیا بشین غذا بخور که دکتر گفته حسابی ضعیف هستی
جین ائه رفت و پشت میز نشست و به جونگکوک خیره شده بود
جونگکوک:آهای دختر جون بخور باید قوت بگیری
جین ائه:اهوم باشه
و شروع به خوردن غذا کرد
حسابی غذا خورد و بعد از تموم شدن غذاش گفت
جین ائه:ممنون خیلی خوشمزه بود تو عمرم غذایی به این خوشمزگی نخورده بودم
جونگکوک:نوش جان اممم میتونم چیزی بپرسم
جین ائه:اهوم
جونگکوک: پدر و مادرت کجان چرا حالت بد شده بود
جین ائه:راستش من به تازگی برگشتم سئول و پدر و مادرم خارج از کشورن
جونگکوک:جایی رو داری بمونی
جین ائه:اهوم
جونگکوک:چرا برگشتی
جین ائه:باید کسایی رو پیدا کنم و ازشون سوالایی بپرسم
جونگکوک:اها
و دیگه چیزی نگفت
جین ائه میخواست برگرده خوابگاه ولی جونگکوک مانع شد و گفت
جونگکوک:تو تازه اومدی اینجا و شب هم هست پس امشب اینجا باش
جین ائه:ولی
جونگکوک: دختر تنها توی شب خیلی خطرناکه که بره بیرون پس بمون
جین ائه:باشه
.................
میخواست دختر و بیدار کنه ولی یاد حرف دکتر افتاد که گفت نباید مزاحم استراحت بشین
از بیدار کردنش منصرف شد و بعد از تموم شدن سرم جین ائه رو بغل کرد و باخودش به خونه اش برد وروی تخت خودش گذاشت
رفت و مشغول به پختن شام شد
ویو جین ائه
با سردردی که داشتم بلند شدم توی یه خونه بودم و روی تخت بودم داشتم فکر میکردم که کی منو آورده اینجا که با صدای شکمم افکارم بهم ریخت حسابی گشنم بود بوی غذا میومد رفتم پایین که با چهره ی کسی که دیدم خشکم زد باورم نمیشه
جونگکوک:عه بیدار شدی خوبی
جین ائه:وای خدا من بیدارممممممم
جونگکوک:اره بیداری
جین ائه:باورم نمیشه
جونگکوک:خب بیا بشین غذا بخور که دکتر گفته حسابی ضعیف هستی
جین ائه رفت و پشت میز نشست و به جونگکوک خیره شده بود
جونگکوک:آهای دختر جون بخور باید قوت بگیری
جین ائه:اهوم باشه
و شروع به خوردن غذا کرد
حسابی غذا خورد و بعد از تموم شدن غذاش گفت
جین ائه:ممنون خیلی خوشمزه بود تو عمرم غذایی به این خوشمزگی نخورده بودم
جونگکوک:نوش جان اممم میتونم چیزی بپرسم
جین ائه:اهوم
جونگکوک: پدر و مادرت کجان چرا حالت بد شده بود
جین ائه:راستش من به تازگی برگشتم سئول و پدر و مادرم خارج از کشورن
جونگکوک:جایی رو داری بمونی
جین ائه:اهوم
جونگکوک:چرا برگشتی
جین ائه:باید کسایی رو پیدا کنم و ازشون سوالایی بپرسم
جونگکوک:اها
و دیگه چیزی نگفت
جین ائه میخواست برگرده خوابگاه ولی جونگکوک مانع شد و گفت
جونگکوک:تو تازه اومدی اینجا و شب هم هست پس امشب اینجا باش
جین ائه:ولی
جونگکوک: دختر تنها توی شب خیلی خطرناکه که بره بیرون پس بمون
جین ائه:باشه
.................
- ۴.۹k
- ۲۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط