دوپارتی
دوپارتی
*وقتی باهم دعوا کردین و...
(اسلاید دو لباس ات برای تولد هیون)
ویو ات
امشب تولد هیونجین بود و هیون گفته بود که باید تو عمارت خانوادش گرفته بشه منم مجبور بودم قبول کنم
رفتم حمام و بعد از چند مین اومدم بیرون و بعد موهایم را خشک کردم و باز گذاشتم و بعد لباسم رو پوشیدم و کمی آرایش کردم و بعد کفش قرمز پاشنه بلندم رو پوشیدم و رفتم پایین که هیون رو دیدم کت و شلوار پوشیده خیلی خوشتیپ شده بود عاشقشم رفتم نزدیکش و لباشو سطحی بوس کردم
+خیلی خوشتیپ شدی جیگر
_توهم خوشگل شدی بیبی حالا بریم
+اوکی
من برای هیون کادو ساعت خریده بودم
رفتیم به عمارت پدربزرگ و مادربزرگ هیون
وارد شدیم به همه سلام دادیم
وای هیون چرا انقدر میچسبه به اون دختر عموی نچسبش یورا
منم از عمد با پسر عموی هیون که خیلی باهاش بده گرم گرفتم که اسمش فیلیکسه
+سلام فیلیکس خوبی
ف:ممنون تو خوبی نوشیدنی چی میخوری
+یدونه مشروب
ف:گارسون دوتا مشروب بیار
گارسون:چشم
گارسون رفت و دوتا مشروب آورد گرفتیم و من و فیلیکس رفتیم نشستیم روی یه مبل چرم و کمی از مشروب رو نوشیدم و لب زدم
+خب چه خبرا
ف:هیچی والا
دستشو گذاشت رو شونه لختم و نزدیک لاله گوشم شد و گفت
ف:الان هیون میاد مارو تیکه تیکه میکنه من برم دیگه
خندم گرفت به هیون نگاه کردم و یه پوزخند زدم
از عمد لپ فیلیکس رو بوس کردم که هم فیلیکس و هم هیون تعجب کردن
+خیلی کیوتی...باشه برو
ف:اوکی
فیلیکس رفت اونور منم کمی از مشروب رو خوردم که هیون اومد کنارم و دستشو گذاشت دور کمرم و تو گوشم گفت
_معلومه داری چیکار میکنی
خواستم چیزی بگم که مامان هیونجین جلو مهمونا گفت الان هیون میاد که تولدش رو جشن بگیرن
+برو تولدت رو جشن بگیر عزیزم
با خشم هیون رفت کنار مادرش و همه بهش تبریک گفتن و کادو دادن نوبت به من رسید و منم رفتم ساعت رو بهش دادم و همدیگه رو بغل کردیم که هیونجین گفت
_باید یه کادو دیگه هم بهم بدی
تو گوشش گفتم
+برو اون کادورو از یورا بگیر
از هیون جدا شدم و رفتم نشستم
الان دیگه تولد تموم شد و من و هیون رفتیم به عمارت خودمون و از همه مهمونا خداحافظی کردیم
ادامه دارد...
*وقتی باهم دعوا کردین و...
(اسلاید دو لباس ات برای تولد هیون)
ویو ات
امشب تولد هیونجین بود و هیون گفته بود که باید تو عمارت خانوادش گرفته بشه منم مجبور بودم قبول کنم
رفتم حمام و بعد از چند مین اومدم بیرون و بعد موهایم را خشک کردم و باز گذاشتم و بعد لباسم رو پوشیدم و کمی آرایش کردم و بعد کفش قرمز پاشنه بلندم رو پوشیدم و رفتم پایین که هیون رو دیدم کت و شلوار پوشیده خیلی خوشتیپ شده بود عاشقشم رفتم نزدیکش و لباشو سطحی بوس کردم
+خیلی خوشتیپ شدی جیگر
_توهم خوشگل شدی بیبی حالا بریم
+اوکی
من برای هیون کادو ساعت خریده بودم
رفتیم به عمارت پدربزرگ و مادربزرگ هیون
وارد شدیم به همه سلام دادیم
وای هیون چرا انقدر میچسبه به اون دختر عموی نچسبش یورا
منم از عمد با پسر عموی هیون که خیلی باهاش بده گرم گرفتم که اسمش فیلیکسه
+سلام فیلیکس خوبی
ف:ممنون تو خوبی نوشیدنی چی میخوری
+یدونه مشروب
ف:گارسون دوتا مشروب بیار
گارسون:چشم
گارسون رفت و دوتا مشروب آورد گرفتیم و من و فیلیکس رفتیم نشستیم روی یه مبل چرم و کمی از مشروب رو نوشیدم و لب زدم
+خب چه خبرا
ف:هیچی والا
دستشو گذاشت رو شونه لختم و نزدیک لاله گوشم شد و گفت
ف:الان هیون میاد مارو تیکه تیکه میکنه من برم دیگه
خندم گرفت به هیون نگاه کردم و یه پوزخند زدم
از عمد لپ فیلیکس رو بوس کردم که هم فیلیکس و هم هیون تعجب کردن
+خیلی کیوتی...باشه برو
ف:اوکی
فیلیکس رفت اونور منم کمی از مشروب رو خوردم که هیون اومد کنارم و دستشو گذاشت دور کمرم و تو گوشم گفت
_معلومه داری چیکار میکنی
خواستم چیزی بگم که مامان هیونجین جلو مهمونا گفت الان هیون میاد که تولدش رو جشن بگیرن
+برو تولدت رو جشن بگیر عزیزم
با خشم هیون رفت کنار مادرش و همه بهش تبریک گفتن و کادو دادن نوبت به من رسید و منم رفتم ساعت رو بهش دادم و همدیگه رو بغل کردیم که هیونجین گفت
_باید یه کادو دیگه هم بهم بدی
تو گوشش گفتم
+برو اون کادورو از یورا بگیر
از هیون جدا شدم و رفتم نشستم
الان دیگه تولد تموم شد و من و هیون رفتیم به عمارت خودمون و از همه مهمونا خداحافظی کردیم
ادامه دارد...
۱۵.۵k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.