فیک مگه اونا چی دارن که من ندارم؟!
« مگه اونا چی دارن که من ندارم؟! »
پارت ۱
ویو تهیونگ
سلام تهیونگ هستم و ۱۵ سالمه داشتم برای مدرسه آماده میشدم واقعا انگیزه ایی برای رفتن ب مدرسه ندارم ولی بخاطر ی نفر میریم چون تنها فرصتمه که میبینمش میخام بهش اعتراف کنم واقعا دختر بی نظیر و خوشگلیه تو راه مدرسه شاخه گل گرفتم و به سمت مدرسه رفتم .. وقتی وارد حیاط مدرسه شدم بازم دیدمش عشق اولم هر وقت میبینم زبونم بند میاد و ضربان قلبم میره بالا همینجوری که داشتمنگاش میکردم سنگینی نگاهمو حس کرد و اومد پیشم با اون پسره ک ازش متنفرم ..
مینا: سلام تهینوگ چطوری!؟
تهیونگ: س سل لام
پسرع: هه نگا کن حتی نمیتونه درست حرف بزنه 😏
مینا: عه جک بس کن اذیتش نکن .. الان کوچولومون گریه میکنه🙁
و بعد شروع ب خندیدن کردن و دار و دستشون اومدن ریختن سرم اعتماد ب نفسمو جمع کردم و شاخه گل رو دادم ب مینا با تعجب نگام میکرد و از این فرصت استفاده کردم و...
گفتم: مینا .. من .. من تورو دوسستدارم .. میشه باهم .. قر ..قرار بزاریم ؟!🙂🌷
بعد از چن دقیقه..
مینا: صدای قهقهش بلند شد همراه با جک ... چی ؟! تو الان اعتراف کردی .. با چه رویی اعتراف کردی بچه جون توک هنوز نمیتونی آب بینیتو بکشی بالا اونوقت اومدی اینجا ببین چیا میگی.😂
جک: ولش کن عشقم بیا بریم بچه اس دیگ
تهیونگ: چی ؟! عشقم؟! مگشما باهم
جک: ارع جوجو ما باهمیم تو برو وقتی بزرگ شدی عاشق شو
تهیونگ: ولی ما ک همسنیم 😞
جک: هه از نظر سن شاید ولی از نظر عقلی نه حالا گمشو برو ببینم (ته رو هل داد افتاد زمین و پاش آسیب دید و بدو بدو رفت خونه...
پارت ۱
ویو تهیونگ
سلام تهیونگ هستم و ۱۵ سالمه داشتم برای مدرسه آماده میشدم واقعا انگیزه ایی برای رفتن ب مدرسه ندارم ولی بخاطر ی نفر میریم چون تنها فرصتمه که میبینمش میخام بهش اعتراف کنم واقعا دختر بی نظیر و خوشگلیه تو راه مدرسه شاخه گل گرفتم و به سمت مدرسه رفتم .. وقتی وارد حیاط مدرسه شدم بازم دیدمش عشق اولم هر وقت میبینم زبونم بند میاد و ضربان قلبم میره بالا همینجوری که داشتمنگاش میکردم سنگینی نگاهمو حس کرد و اومد پیشم با اون پسره ک ازش متنفرم ..
مینا: سلام تهینوگ چطوری!؟
تهیونگ: س سل لام
پسرع: هه نگا کن حتی نمیتونه درست حرف بزنه 😏
مینا: عه جک بس کن اذیتش نکن .. الان کوچولومون گریه میکنه🙁
و بعد شروع ب خندیدن کردن و دار و دستشون اومدن ریختن سرم اعتماد ب نفسمو جمع کردم و شاخه گل رو دادم ب مینا با تعجب نگام میکرد و از این فرصت استفاده کردم و...
گفتم: مینا .. من .. من تورو دوسستدارم .. میشه باهم .. قر ..قرار بزاریم ؟!🙂🌷
بعد از چن دقیقه..
مینا: صدای قهقهش بلند شد همراه با جک ... چی ؟! تو الان اعتراف کردی .. با چه رویی اعتراف کردی بچه جون توک هنوز نمیتونی آب بینیتو بکشی بالا اونوقت اومدی اینجا ببین چیا میگی.😂
جک: ولش کن عشقم بیا بریم بچه اس دیگ
تهیونگ: چی ؟! عشقم؟! مگشما باهم
جک: ارع جوجو ما باهمیم تو برو وقتی بزرگ شدی عاشق شو
تهیونگ: ولی ما ک همسنیم 😞
جک: هه از نظر سن شاید ولی از نظر عقلی نه حالا گمشو برو ببینم (ته رو هل داد افتاد زمین و پاش آسیب دید و بدو بدو رفت خونه...
۱۴.۵k
۲۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.