My Red Moon...✨🫀🌚(Taekook, VKook, KookV)
My Red Moon...✨🫀🌚(Taekook, VKook, KookV)
Part⁴✨🪐🦖
صبح با صدای خدمتکاری که صداش میکرد بلند شد.
خمیازهای کشید و روی تخت نشست.
اتفاق های غیر منتظره دیشب عین فیلم از جلوی چشماش رد شد.
یعنی قرار بود چه بلایی سرش بیاد. چند جا درباره خریدن برده و استفاده جنس*ی از اون ها خونده بود.. با یاد آوری اون متن های بی رحم تنش لرزید...
نکنه قرار بود برده بشه؟! اونم برده جنس*ی...
دوباره صدای خدمتکار بود که اونو به خودش آورد...
∆ صبح بخیر. آقا گفتن که حموم رو آماده کنم تا شما دوش بگیرین و صبحانه براتون حاضر کنم...
پسرک بدون حرف سری تکون داد و به سمت در سفیدی که حدس میزد حموم و توالت باشه رفت..
لباسش رو تو سبد لباس های چرک انداخت و سمت حموم حرکت کرد..
دیشب اتفاق سنگینی رو پشت سر گذاشت و واقعاً به یه حموم گرم نیاز داشت..
با دیدن وان حموم خوشحال شد. میتونست اونجا کمی استراحت کنه..
آب گرم رو باز کرد و منتظر شد تا وان در بشه..
شامپو بدن رو تو وان ریخت تا وان پر کف شد. آروم تو وان نشست که آرامش عجیبی سراسر بدنش رو فرا گرفت...
خیلی وقت بود که همچین حس خوبی نداشت..
چشماش رو بست و کمکم به خواب رفت...
تو خواب بود که حس کرد کسی داره موهاشو نوازش میکنه..
از لذت نوازش تو خواب لبخندی زد ولی یهو به خودش اومد و چشماشو باز کرد و به کسی که موهاشو نوازش میکرد نگاه کرد...
با دیدن جونگکوک سریع خودشو جمع کرد...
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
سلاممم سلامممم!
پیج اولم توسط یک آدمممم بسیاررررر بسیاااررر بیشعور مسدود شد!
وای عب نداره... دوباره شروع میکنم....
Part⁴✨🪐🦖
صبح با صدای خدمتکاری که صداش میکرد بلند شد.
خمیازهای کشید و روی تخت نشست.
اتفاق های غیر منتظره دیشب عین فیلم از جلوی چشماش رد شد.
یعنی قرار بود چه بلایی سرش بیاد. چند جا درباره خریدن برده و استفاده جنس*ی از اون ها خونده بود.. با یاد آوری اون متن های بی رحم تنش لرزید...
نکنه قرار بود برده بشه؟! اونم برده جنس*ی...
دوباره صدای خدمتکار بود که اونو به خودش آورد...
∆ صبح بخیر. آقا گفتن که حموم رو آماده کنم تا شما دوش بگیرین و صبحانه براتون حاضر کنم...
پسرک بدون حرف سری تکون داد و به سمت در سفیدی که حدس میزد حموم و توالت باشه رفت..
لباسش رو تو سبد لباس های چرک انداخت و سمت حموم حرکت کرد..
دیشب اتفاق سنگینی رو پشت سر گذاشت و واقعاً به یه حموم گرم نیاز داشت..
با دیدن وان حموم خوشحال شد. میتونست اونجا کمی استراحت کنه..
آب گرم رو باز کرد و منتظر شد تا وان در بشه..
شامپو بدن رو تو وان ریخت تا وان پر کف شد. آروم تو وان نشست که آرامش عجیبی سراسر بدنش رو فرا گرفت...
خیلی وقت بود که همچین حس خوبی نداشت..
چشماش رو بست و کمکم به خواب رفت...
تو خواب بود که حس کرد کسی داره موهاشو نوازش میکنه..
از لذت نوازش تو خواب لبخندی زد ولی یهو به خودش اومد و چشماشو باز کرد و به کسی که موهاشو نوازش میکرد نگاه کرد...
با دیدن جونگکوک سریع خودشو جمع کرد...
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
سلاممم سلامممم!
پیج اولم توسط یک آدمممم بسیاررررر بسیاااررر بیشعور مسدود شد!
وای عب نداره... دوباره شروع میکنم....
۲.۲k
۱۰ بهمن ۱۴۰۲