همسر اجباری ۳۴۰
#همسر_اجباری #۳۴۰
میدونم بدکردم جواب بده بخدا توضیح میدم.
-آریا تو تنها کسی بودی که باعث شدی برگردم...
-من تنهاتورو دارم آریا میدونم هنوز عاشقمی...
بادیدن پیاما اعصابم به هم ریخت و عصبی شدم.. هیچ چیزی اونقدر عصبیم نمیکرد....
صدای در اومد....
-بیا تو...
-آریا خواستم بگم ساعت ده امشب قراره عاقد بیاد.
تو و زنداداش اینجا باشین.االنم آنا رفت تو ماشین نشسته.
-اوه...اوه...چشم داداش میرسم حتما...
-خوشبگذره.
و بی معطلی رفت بیرون.
از پنجره نگاهی به ماشین کردم اوه ...اوه. خشم آنی رو دچار خودم کردم...
به سرعت برق آماده شدمو رفتم پایین....
از پله ها رفتم پایین و اوه...اوه...
-اهالی خونه سالممممم....من رفتم خدافظ.
صدای مامان از تو آشپز خونه اومد.
-شادوماد به سالمت...
فدایی داری مادر... و از خونه بیرون ....زدم.
ریموتو زدم که در باز شه و سوار ماشین شدم.
-سالم برعشقم...جونم ...نفسم...قلبم...وجودم....زندگیم...ببخشید دیر شد.
دست به سینه واستاده بود روشو کرده بود سمت بیرون...
-آنی خانمم...ببخش دیگه...
-مگه من مهمم...ببخشم یانه..
-معلومه که مهمی جیگرم.
-قهرم و آشتی در کار نیست...
ماشین روشن کردمو زدم بیرون...دستشو گرفتمو گذاشتم رو دنده.
خواست دستشو پس بکشه که فشار کوچیکی زدم رو دستش...
الهی بمیرم آخ آرومی گفت.
-خوبت میشه ....گفتم وقتی باهام قهری باش ولی حق نداری خودتو ازم دریغ کنی.
یه اخم نمایشی کردمو..یکمم صدامو باال بردم...
-فهمیدی یانه؟
-اوهوم ...اوهوم..
ازحرکتش خنده ام اومدو به مسیر ادامه دادم...
-اول.کارتا.بعد مزون.بعدخرید.
اوه...اوه باشه...حق با تواه .
-این طراحای لباس بعضیاشون باطراحی موزیانه لباس میدوزن باید مچشونو بگیری... یهویی دیدی پشت دامن
عروس مدل اپن زدن....استغفراهلل.
آنا یه چشم غره ای رفت
-آریااا
-چیه مگه دروغ میگم خانمی باور کن چیزی جز این نیست.
یه نگاهی به بقیه لباسا کرد و گفت اون وسطیه چطوره...
-اونم خوبه... هیچ مشکلی نداره و فوق العاده زیباست...
-از اولم چشمم همونو گرفته بود..
-چشماتو درمیارمآ....چشمات بایدمنو بگیره همینو بس.
-آریا فقط ...همین یه قلمو کم داشتی دیوونه بشی.
-االن جوابتو میدم چند لحظه ...
بعد رو کردسمت خانمی که اونطرفتربود و گفت همینو بر میداریم....
خانم:سلیقه خوبی دارین...
آنا:ممنون...میخوام پروش کنم آقا ببینه پروتون کجاست..
-چشم بیرونش که اوردم حتما پروش کنید...اتاق پرو اونجاست و به گوشه ای اشاره کرد..
ومنو آنا هم رفتیم به سمت پرو
و آنا نگاهی به من کردوگفت:خب آریا گوشم هست
میدونم بدکردم جواب بده بخدا توضیح میدم.
-آریا تو تنها کسی بودی که باعث شدی برگردم...
-من تنهاتورو دارم آریا میدونم هنوز عاشقمی...
بادیدن پیاما اعصابم به هم ریخت و عصبی شدم.. هیچ چیزی اونقدر عصبیم نمیکرد....
صدای در اومد....
-بیا تو...
-آریا خواستم بگم ساعت ده امشب قراره عاقد بیاد.
تو و زنداداش اینجا باشین.االنم آنا رفت تو ماشین نشسته.
-اوه...اوه...چشم داداش میرسم حتما...
-خوشبگذره.
و بی معطلی رفت بیرون.
از پنجره نگاهی به ماشین کردم اوه ...اوه. خشم آنی رو دچار خودم کردم...
به سرعت برق آماده شدمو رفتم پایین....
از پله ها رفتم پایین و اوه...اوه...
-اهالی خونه سالممممم....من رفتم خدافظ.
صدای مامان از تو آشپز خونه اومد.
-شادوماد به سالمت...
فدایی داری مادر... و از خونه بیرون ....زدم.
ریموتو زدم که در باز شه و سوار ماشین شدم.
-سالم برعشقم...جونم ...نفسم...قلبم...وجودم....زندگیم...ببخشید دیر شد.
دست به سینه واستاده بود روشو کرده بود سمت بیرون...
-آنی خانمم...ببخش دیگه...
-مگه من مهمم...ببخشم یانه..
-معلومه که مهمی جیگرم.
-قهرم و آشتی در کار نیست...
ماشین روشن کردمو زدم بیرون...دستشو گرفتمو گذاشتم رو دنده.
خواست دستشو پس بکشه که فشار کوچیکی زدم رو دستش...
الهی بمیرم آخ آرومی گفت.
-خوبت میشه ....گفتم وقتی باهام قهری باش ولی حق نداری خودتو ازم دریغ کنی.
یه اخم نمایشی کردمو..یکمم صدامو باال بردم...
-فهمیدی یانه؟
-اوهوم ...اوهوم..
ازحرکتش خنده ام اومدو به مسیر ادامه دادم...
-اول.کارتا.بعد مزون.بعدخرید.
اوه...اوه باشه...حق با تواه .
-این طراحای لباس بعضیاشون باطراحی موزیانه لباس میدوزن باید مچشونو بگیری... یهویی دیدی پشت دامن
عروس مدل اپن زدن....استغفراهلل.
آنا یه چشم غره ای رفت
-آریااا
-چیه مگه دروغ میگم خانمی باور کن چیزی جز این نیست.
یه نگاهی به بقیه لباسا کرد و گفت اون وسطیه چطوره...
-اونم خوبه... هیچ مشکلی نداره و فوق العاده زیباست...
-از اولم چشمم همونو گرفته بود..
-چشماتو درمیارمآ....چشمات بایدمنو بگیره همینو بس.
-آریا فقط ...همین یه قلمو کم داشتی دیوونه بشی.
-االن جوابتو میدم چند لحظه ...
بعد رو کردسمت خانمی که اونطرفتربود و گفت همینو بر میداریم....
خانم:سلیقه خوبی دارین...
آنا:ممنون...میخوام پروش کنم آقا ببینه پروتون کجاست..
-چشم بیرونش که اوردم حتما پروش کنید...اتاق پرو اونجاست و به گوشه ای اشاره کرد..
ومنو آنا هم رفتیم به سمت پرو
و آنا نگاهی به من کردوگفت:خب آریا گوشم هست
۶.۷k
۲۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.