همسر اجباری ۳۴۱
#همسر_اجباری #۳۴۱
چی میگفتم...آها.خب معلومه آدم وقتی عاشق بشه دیوونه محسوب میشه حتی شما دوست عزیز.
آنا-تو از همه دیوونه ها دیوونه تری.
-خب میدونی چرا چون من از همه عاشقا عاشق ترم.
اونجاست که شاعر میگه ...
مجنون که به دیووانه گری شهره شهر است.
در دشت جنون همسفر عاقل مابود...
-بله...بله.. کااااامال در جریانم.
خانمه به سمتمون اومدو گفت:بفرمایید عروس خانم...
و لباسو سمت آنا گرفت...
نگاهی به آنا کردمو گفتم... برو گلم.
اونم با لبخند جواب نگاهمو دادو رفت داخل...
پنج مین بعد...
آنا خب چیشد؟منم میخوام ببینمآ
-نه شما حق ندارین...تاروز عروسی...
االن در اوردم خیلی خوب بود االن دارم لباس خودمو میپوشم..
-آنا خیلی نامردی
اوا خوب اگه مرد بودم زن تو که نمیشدم...معلومه که نامردم...
-هههعییی روزگار.
در اتاق پرو باز شدو با اخم بدون اینکه نگاهش کنم مثال قهرم گفتم
-بدو بریم.
-آخه اینجوری زشته...
نگاهی بهش کردمو هم زمان گفتم.
-چه جور....
حرفم تو دهنم موند...آنا تو لباس عروس...واقعازیبابود...
-هوی آقاهه تموم میشما اینجوری نیگام نکن...
-عالیه آنا خیلی عالیه مبارکت باشه واقعا بهت میاد خیلی خوشگل شدی...البته بودیا...تو این لباس تک شدی تک...
یکم خودشو به چپ و بعد راست خم کردو گفت
-تازه کجاشو دیدی...باید برم آرایشگاه
حیف آنا حیف که اینجاییم واگرنه...لباستو عوض کن تا نیومدم برات...البته از نوع عاشقانه.
آنا لباسشو عوض کرد و اومد بیرون ....
گل عروس و هم همونجا انتخاب کردیم و رو به آنی گفتم بریم خانمی...
ا...آریا....یه چیزی یادم رفت...
بعد رفت پیش خانمه و یه چیزی بهش گفتو اونم با لبخند بردش سمتی .... ای خدا یه صبر بده به من از این به بعد
واسه کارای عجیب و غریبه آنا البته این مشکل همه مردابا زناشونه ...
-آریا چرا خشکت زده بیا...
رفتم سمتش و گفت...
رفتم کنارشو گفت
-آریا...آری...
-بگو چی میخوای دیگه کم آاری .آری ..کن...
-میدونی چیه من . .من دوست ندارم ...موهام مشخص باشه زیاد....اگه...اگه میشه...من از کاله استفاده کنم....
-چی ینی از اون کاله زمستونه ها روز عروسی سر کنی؟بیخیال بابا شبیه پسر خاله کاله قرمزی میشیاااآ..
- ای وای نه آریا کاله حجاب البته اسمش کالهه...خیلی خوشگلو نازه ببین اینارو...آری تورو خدا نگو نه...
-اوال میدونستم...شوخی کردم...دوما تو انگار فکر منو خوندی گلی....من نگفتم چون نمیخواستم فکر کنی غیرتش
خرکیه...
-واییییی آریا عاشقتم ....
آنا این جمله رو باصدای بلند گفتوباعث جلب توجه همه شد...
نگاهی به دوروورم کردم وخندم گرفته بود دستمو جلو دهنم گرفتم مانع انفجارم شدم...آنا خیلی بانمک سرشو
انداخت پایین
بالودگی گفتم:عشقم خب میدونم چرا داد میزنی...آرومترم میشد بگی
چی میگفتم...آها.خب معلومه آدم وقتی عاشق بشه دیوونه محسوب میشه حتی شما دوست عزیز.
آنا-تو از همه دیوونه ها دیوونه تری.
-خب میدونی چرا چون من از همه عاشقا عاشق ترم.
اونجاست که شاعر میگه ...
مجنون که به دیووانه گری شهره شهر است.
در دشت جنون همسفر عاقل مابود...
-بله...بله.. کااااامال در جریانم.
خانمه به سمتمون اومدو گفت:بفرمایید عروس خانم...
و لباسو سمت آنا گرفت...
نگاهی به آنا کردمو گفتم... برو گلم.
اونم با لبخند جواب نگاهمو دادو رفت داخل...
پنج مین بعد...
آنا خب چیشد؟منم میخوام ببینمآ
-نه شما حق ندارین...تاروز عروسی...
االن در اوردم خیلی خوب بود االن دارم لباس خودمو میپوشم..
-آنا خیلی نامردی
اوا خوب اگه مرد بودم زن تو که نمیشدم...معلومه که نامردم...
-هههعییی روزگار.
در اتاق پرو باز شدو با اخم بدون اینکه نگاهش کنم مثال قهرم گفتم
-بدو بریم.
-آخه اینجوری زشته...
نگاهی بهش کردمو هم زمان گفتم.
-چه جور....
حرفم تو دهنم موند...آنا تو لباس عروس...واقعازیبابود...
-هوی آقاهه تموم میشما اینجوری نیگام نکن...
-عالیه آنا خیلی عالیه مبارکت باشه واقعا بهت میاد خیلی خوشگل شدی...البته بودیا...تو این لباس تک شدی تک...
یکم خودشو به چپ و بعد راست خم کردو گفت
-تازه کجاشو دیدی...باید برم آرایشگاه
حیف آنا حیف که اینجاییم واگرنه...لباستو عوض کن تا نیومدم برات...البته از نوع عاشقانه.
آنا لباسشو عوض کرد و اومد بیرون ....
گل عروس و هم همونجا انتخاب کردیم و رو به آنی گفتم بریم خانمی...
ا...آریا....یه چیزی یادم رفت...
بعد رفت پیش خانمه و یه چیزی بهش گفتو اونم با لبخند بردش سمتی .... ای خدا یه صبر بده به من از این به بعد
واسه کارای عجیب و غریبه آنا البته این مشکل همه مردابا زناشونه ...
-آریا چرا خشکت زده بیا...
رفتم سمتش و گفت...
رفتم کنارشو گفت
-آریا...آری...
-بگو چی میخوای دیگه کم آاری .آری ..کن...
-میدونی چیه من . .من دوست ندارم ...موهام مشخص باشه زیاد....اگه...اگه میشه...من از کاله استفاده کنم....
-چی ینی از اون کاله زمستونه ها روز عروسی سر کنی؟بیخیال بابا شبیه پسر خاله کاله قرمزی میشیاااآ..
- ای وای نه آریا کاله حجاب البته اسمش کالهه...خیلی خوشگلو نازه ببین اینارو...آری تورو خدا نگو نه...
-اوال میدونستم...شوخی کردم...دوما تو انگار فکر منو خوندی گلی....من نگفتم چون نمیخواستم فکر کنی غیرتش
خرکیه...
-واییییی آریا عاشقتم ....
آنا این جمله رو باصدای بلند گفتوباعث جلب توجه همه شد...
نگاهی به دوروورم کردم وخندم گرفته بود دستمو جلو دهنم گرفتم مانع انفجارم شدم...آنا خیلی بانمک سرشو
انداخت پایین
بالودگی گفتم:عشقم خب میدونم چرا داد میزنی...آرومترم میشد بگی
۱۴.۰k
۲۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.