همسر اجباری ۳۴۲
#همسر_اجباری #۳۴۲
خب چیه ذوق زده شدم فکر کردم میگی امل بازی در نیار...
اخم نمایشی کردمو گفتم
-من از این غلطا نمیکنم.
-دور از جونت.
-واهلل...خب حاال انتخاب کن.
و یکی از زیباترین کالهای اونجارو انتخاب کرد که به کاله تمام منجاق بودقسمتی که موارو پوشش میداد...تیکه
دیگه اش مدل کاله پهلوی خودمون بود اما از مدل زننونش..که روی آفتاب گیرش به دور کاله تمام نگین کاری شده
بود.
...
بعداز خرید با کلی خستگی داشتیم میرفتیم سمت پارکینگ... همه پالستیکا دست من بیچاره بود و آنا هم داشت
شکالت میل میکرد...
-ای خددددا مردم ...
-آریا کم غر بزن...مگه چکار کردی همش دوتا پالستیکه آدم یه بار عروسی میکنه باید بهترین خرید عمرشو بکنه.
-آنا جان مادرت کم این جمله روبگو امروز صدبار گفتی دست کن تو جیب کتم و سویچو در بیار در ماشینو بازکن.
-ااااه...آریا نمیبینی دستم بنده خودت بازش کن.
با تعجب واستادمو گفتم:
ببخشید میشه بپرسم کدوم دستت بنده.تو که فقط داری می لنبونی.
-تا چشت درآد به من چه تازه بازم میخوام...
-به وقتش حسابتو میرسم نوبت مام میشه...
از حرکت واستادو گفت هاا.
-باشه عزیزم سویچ کدوم جیبته.... اصال بده من پالستیکارو واست بگیرم.
و دست پاچه اومد سمتمو...
خیلی حرکتش بانمک و خنده دار بود...یه قدم رفتم عقب و باخنده گفتم
-چیه عمویی ترسیدی آخییی...نترس این شتریه که در خونه همه میشینه...
و بعد الفرار شروع کردم به دوییدن تو پارکینگ. آنا هم دنبالم میکرد.
که یهویی صدای آی گفتن بلند آنا مسخ ام کرد و برگشتم که آنا افتاده بود زمین یه لحظه صحنه تیر خوردنش جلو
چشمم گذشت و پالستیکارو انداختم زمین و دوییدم سمتش.
-آنی....خانم...چیشدی گلم....
سرشو برداشتو گفت...آییی آریا پام...
-هیچی نیست گلم .
چرا حواست جلو پات نیست خانمی آخه پاشو گلم...
تا ماشین راهی نبود.. دستشو گرفتم و پاشدو تکیه اشو به من دادو و سوار ماشین که شد پالستیکارو برداشتم و
گذاشتم داخل ماشین کنار بقیه پالستیکا که مال خریدای قبلیمون بودن.
و بعد خودم سوار شدم و بال فاصله نگاهی به آنی کردم که اشک تو چشماش جمع شده بود...و صورتشم خیس اشک
شده بود...
-ای جونم خانمم چرا عین ابر بهار شدی
خب چیه ذوق زده شدم فکر کردم میگی امل بازی در نیار...
اخم نمایشی کردمو گفتم
-من از این غلطا نمیکنم.
-دور از جونت.
-واهلل...خب حاال انتخاب کن.
و یکی از زیباترین کالهای اونجارو انتخاب کرد که به کاله تمام منجاق بودقسمتی که موارو پوشش میداد...تیکه
دیگه اش مدل کاله پهلوی خودمون بود اما از مدل زننونش..که روی آفتاب گیرش به دور کاله تمام نگین کاری شده
بود.
...
بعداز خرید با کلی خستگی داشتیم میرفتیم سمت پارکینگ... همه پالستیکا دست من بیچاره بود و آنا هم داشت
شکالت میل میکرد...
-ای خددددا مردم ...
-آریا کم غر بزن...مگه چکار کردی همش دوتا پالستیکه آدم یه بار عروسی میکنه باید بهترین خرید عمرشو بکنه.
-آنا جان مادرت کم این جمله روبگو امروز صدبار گفتی دست کن تو جیب کتم و سویچو در بیار در ماشینو بازکن.
-ااااه...آریا نمیبینی دستم بنده خودت بازش کن.
با تعجب واستادمو گفتم:
ببخشید میشه بپرسم کدوم دستت بنده.تو که فقط داری می لنبونی.
-تا چشت درآد به من چه تازه بازم میخوام...
-به وقتش حسابتو میرسم نوبت مام میشه...
از حرکت واستادو گفت هاا.
-باشه عزیزم سویچ کدوم جیبته.... اصال بده من پالستیکارو واست بگیرم.
و دست پاچه اومد سمتمو...
خیلی حرکتش بانمک و خنده دار بود...یه قدم رفتم عقب و باخنده گفتم
-چیه عمویی ترسیدی آخییی...نترس این شتریه که در خونه همه میشینه...
و بعد الفرار شروع کردم به دوییدن تو پارکینگ. آنا هم دنبالم میکرد.
که یهویی صدای آی گفتن بلند آنا مسخ ام کرد و برگشتم که آنا افتاده بود زمین یه لحظه صحنه تیر خوردنش جلو
چشمم گذشت و پالستیکارو انداختم زمین و دوییدم سمتش.
-آنی....خانم...چیشدی گلم....
سرشو برداشتو گفت...آییی آریا پام...
-هیچی نیست گلم .
چرا حواست جلو پات نیست خانمی آخه پاشو گلم...
تا ماشین راهی نبود.. دستشو گرفتم و پاشدو تکیه اشو به من دادو و سوار ماشین که شد پالستیکارو برداشتم و
گذاشتم داخل ماشین کنار بقیه پالستیکا که مال خریدای قبلیمون بودن.
و بعد خودم سوار شدم و بال فاصله نگاهی به آنی کردم که اشک تو چشماش جمع شده بود...و صورتشم خیس اشک
شده بود...
-ای جونم خانمم چرا عین ابر بهار شدی
۵.۴k
۲۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.