همسر اجباری ۳۳۹
#همسر_اجباری #۳۳۹
آریا:واقعا جای تحسین داره دکترامون کارشون حرف نداره تو تشخیص..
آرمان-چاکر داداش.
بابا کیان:پسرا بس کنید.... باشه ...مشکلی نیست اگه آذین مخالف نباشه...
احسان:نه ...نه آقاجون من ندارم... ینی ...ینی چیزه آذین تو با من مشکل داری...نه منظورم اینه با عقد مشکل
داری...
همه نگاها سمت آذین بود که گفت اگه دادشامم مشکل نداشته باشن منم ندارم.
آریا:حرف حرف آقا جونه ما چکاره ایم هرچند من از این احسان دل خوشی ندارم...
ارمان:راست میگه ما از دوماد شانس نیوردیم...
احسان همین مشکلو ما با برادر زنامون داریم داداشا...
...
آرمان و آریا همزمان گفتن:آقاجون ما مشکل داریم بنداز عقب...
احسان نگاهی به هردوشون کردو گفت حاال من یه شکری خوردم داداشا...اما ناگفته نماند برادر زن که آدم نیس...
فرشته ست...
آرمان:حاال شد پس مبارکه...
همه دست زدن...
احسان البته ناگفته نماند...فرشته از نوع ... عزراییلش..
...
آریا...
صبح با تکونا و جیغ جیغای آنا بیدار شدم...
دیره زود باش... پاشششو..
ووووای آنا تورو خدا بزار بخوابم دیشب اصال خوب نخوابیدم ... بیدار بودم...
آریا االن میخوای تالفی کنی... منم دیشب اصال خوب نخوابیدم
دیشب آنا خجالت کشید جلوهمه بیاد تو اتاق من بخوابه .کنار تخت دستشوکشیدم افتاد تو بغلم.... پاهامو تو پاهاش
قفل کردمو بادست محکم بغلش کردم...
-وووووای چقدر داد میزینی جوجه.... سرم رفت.
-ببین آریا.... االناست احسان بیاد بازم بیخیال...پاشو من میخووووام برم خرید ...ساعت چهار بعد از ظهره...
-وای آنا چی میگی ساعت چهار بعد از ظهره...
-آره....خیال که نداری ساعت ده باشه ساعت هشت صب به من پیام دادی داری میری باال که بخوابی.
-اره بابا دیشب تا صبح خوابم نمیگرفت گفتم چه کاری بهتر ازاینکه منو احسان لیست دعوتیارو بنویسیم ...
آنا خانم برو آماده شو دست از سر کچلم بردار منم میام االن...
-چشم میرم این لباسایی که واست گذاشتم بپوشیییا...
-بروشیطونک دست از سرم بردار.
آنا رفت و منم یه غلتی زدم و گوشی مو از رو پا تختی بر داشتم اوه...اوه... چقدر تماس بی پاسخ و پیام...
شماره ناشناس بود...
پیامارو که باز کردم با تعجب به متن پیاما نگاه کردم.
-سالم عشقم منم زیبا...
-چرا جوابمو نمیدی...
آریا:واقعا جای تحسین داره دکترامون کارشون حرف نداره تو تشخیص..
آرمان-چاکر داداش.
بابا کیان:پسرا بس کنید.... باشه ...مشکلی نیست اگه آذین مخالف نباشه...
احسان:نه ...نه آقاجون من ندارم... ینی ...ینی چیزه آذین تو با من مشکل داری...نه منظورم اینه با عقد مشکل
داری...
همه نگاها سمت آذین بود که گفت اگه دادشامم مشکل نداشته باشن منم ندارم.
آریا:حرف حرف آقا جونه ما چکاره ایم هرچند من از این احسان دل خوشی ندارم...
ارمان:راست میگه ما از دوماد شانس نیوردیم...
احسان همین مشکلو ما با برادر زنامون داریم داداشا...
...
آرمان و آریا همزمان گفتن:آقاجون ما مشکل داریم بنداز عقب...
احسان نگاهی به هردوشون کردو گفت حاال من یه شکری خوردم داداشا...اما ناگفته نماند برادر زن که آدم نیس...
فرشته ست...
آرمان:حاال شد پس مبارکه...
همه دست زدن...
احسان البته ناگفته نماند...فرشته از نوع ... عزراییلش..
...
آریا...
صبح با تکونا و جیغ جیغای آنا بیدار شدم...
دیره زود باش... پاشششو..
ووووای آنا تورو خدا بزار بخوابم دیشب اصال خوب نخوابیدم ... بیدار بودم...
آریا االن میخوای تالفی کنی... منم دیشب اصال خوب نخوابیدم
دیشب آنا خجالت کشید جلوهمه بیاد تو اتاق من بخوابه .کنار تخت دستشوکشیدم افتاد تو بغلم.... پاهامو تو پاهاش
قفل کردمو بادست محکم بغلش کردم...
-وووووای چقدر داد میزینی جوجه.... سرم رفت.
-ببین آریا.... االناست احسان بیاد بازم بیخیال...پاشو من میخووووام برم خرید ...ساعت چهار بعد از ظهره...
-وای آنا چی میگی ساعت چهار بعد از ظهره...
-آره....خیال که نداری ساعت ده باشه ساعت هشت صب به من پیام دادی داری میری باال که بخوابی.
-اره بابا دیشب تا صبح خوابم نمیگرفت گفتم چه کاری بهتر ازاینکه منو احسان لیست دعوتیارو بنویسیم ...
آنا خانم برو آماده شو دست از سر کچلم بردار منم میام االن...
-چشم میرم این لباسایی که واست گذاشتم بپوشیییا...
-بروشیطونک دست از سرم بردار.
آنا رفت و منم یه غلتی زدم و گوشی مو از رو پا تختی بر داشتم اوه...اوه... چقدر تماس بی پاسخ و پیام...
شماره ناشناس بود...
پیامارو که باز کردم با تعجب به متن پیاما نگاه کردم.
-سالم عشقم منم زیبا...
-چرا جوابمو نمیدی...
۹.۹k
۲۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.