چند پارتی. کوک. ( ۶ )
چند پارتی. کوک. ( ۶ )
( فردا صبح )
آه باز یه روز چرت دیگه اون روزی که ترس و استرسشو داشتم رسیده از اونجایی که دستشویی نداشتم نرفتم یه نگاهی تو آینه به خودم کردم و رفتم پایین هووف یعنی انقد دیر پاشدم که میز صبحونه رو جمع کردن بیخیال با بی حوصلگی بهشون سلام دادم و نشستم رو کاناپه وای خدا چه روز چرتیه مامانینا داشتن در مورد ازدواج چرتو پرت میگفتن بابامو پدر بزرگ داشتن صحبت میکردن جسی هم مثل همیشه تو اتاقشه توله سگ همیشه تو اون طویله س
کوک از اتاقش آمد بیرون و با پرویی درست کنارم نشست ازش فاصله گرفتم که متوجه کارم شد و
آمد نزدیک تر وای خدا فقط بلده حرصمو دربیاره
( چند ساعت بعد )
نشسته بودم رو صندلی که یه زن که فکنم میکاپر بود امد و شروع کرد به میکاپ کردنم
بعد از چند دقیقه میکاپش تموم شد و رفت
ولی از حق نگذریم خیلی خوشگل شده بودم
یهو کوک بدون در زدن وارد اتاق شد و با پرویی خودشو پرت کرد رو تخت و دراز کشید
لونا : هی چیکار می کنی تخت شکست
_نگران نباش کارمون به شکستن تختم میرسه
لونا : زهر مار ایشش
_( پوزخند میزنه )
( پرش زمانی به شروع عروسی )
لباس عروس و پوشیدم و نگاهی به خودم تو آینه کردم چه روز قشنگیه ولی خوانوادم با زور گفتنشون خرابش کردن هیشکی خونه نبود همه منتظر ما بودن در اتاق زده شد و کوک وارد اتاق شد
_ آماده ای
لونا : اره بریم
_ خوشگل شدی
لونا : ممنون
از پله ها رفتیم پایین و سمت ماشین رفتیم
که کوک در ماشینو برام باز کرد تعجب کردم رفتاراش عجیب شده بود البته نباید گول ظاهرشو خورد سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت عمارت خودمون پدر بزرگ تصمیم گرفت بود که وقتی ازدواج کردیم باید خونه ی خودمون رو داشته باشیم هووف عالی شد قراره بیشتر توسطش شکنجه شم چند دقیقه بعد رسیدیم عمارتمون اولین بار بود دارم میبینمش عمارت خوبی میومد ولی اتفاقایی که قراره توش بیوفته اصلا خوب نبود........
شرایط :
۱۵ : لایک
۳۰ : کامنت
( فردا صبح )
آه باز یه روز چرت دیگه اون روزی که ترس و استرسشو داشتم رسیده از اونجایی که دستشویی نداشتم نرفتم یه نگاهی تو آینه به خودم کردم و رفتم پایین هووف یعنی انقد دیر پاشدم که میز صبحونه رو جمع کردن بیخیال با بی حوصلگی بهشون سلام دادم و نشستم رو کاناپه وای خدا چه روز چرتیه مامانینا داشتن در مورد ازدواج چرتو پرت میگفتن بابامو پدر بزرگ داشتن صحبت میکردن جسی هم مثل همیشه تو اتاقشه توله سگ همیشه تو اون طویله س
کوک از اتاقش آمد بیرون و با پرویی درست کنارم نشست ازش فاصله گرفتم که متوجه کارم شد و
آمد نزدیک تر وای خدا فقط بلده حرصمو دربیاره
( چند ساعت بعد )
نشسته بودم رو صندلی که یه زن که فکنم میکاپر بود امد و شروع کرد به میکاپ کردنم
بعد از چند دقیقه میکاپش تموم شد و رفت
ولی از حق نگذریم خیلی خوشگل شده بودم
یهو کوک بدون در زدن وارد اتاق شد و با پرویی خودشو پرت کرد رو تخت و دراز کشید
لونا : هی چیکار می کنی تخت شکست
_نگران نباش کارمون به شکستن تختم میرسه
لونا : زهر مار ایشش
_( پوزخند میزنه )
( پرش زمانی به شروع عروسی )
لباس عروس و پوشیدم و نگاهی به خودم تو آینه کردم چه روز قشنگیه ولی خوانوادم با زور گفتنشون خرابش کردن هیشکی خونه نبود همه منتظر ما بودن در اتاق زده شد و کوک وارد اتاق شد
_ آماده ای
لونا : اره بریم
_ خوشگل شدی
لونا : ممنون
از پله ها رفتیم پایین و سمت ماشین رفتیم
که کوک در ماشینو برام باز کرد تعجب کردم رفتاراش عجیب شده بود البته نباید گول ظاهرشو خورد سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت عمارت خودمون پدر بزرگ تصمیم گرفت بود که وقتی ازدواج کردیم باید خونه ی خودمون رو داشته باشیم هووف عالی شد قراره بیشتر توسطش شکنجه شم چند دقیقه بعد رسیدیم عمارتمون اولین بار بود دارم میبینمش عمارت خوبی میومد ولی اتفاقایی که قراره توش بیوفته اصلا خوب نبود........
شرایط :
۱۵ : لایک
۳۰ : کامنت
۱۶.۷k
۲۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.