چند پارتی. کوک. ( ۷ )
چند پارتی. کوک. ( ۷ )
کوک دستمو گرفت که با وارد شدن مون همه دست میزدن و تشویق میکردن اصلا انتظار نداشتم پدرم انقد مهمون دعوت کنه عمارت پر شده بود از مهمون هوایی که خیلی ها شونو اصلا نمیشناختم
( بعد عروسی )
مهمونا رفتن رفتم سمت اتاق و لباسمو درآوردم و ارایشمو پاک کردم و یه لباس راحتی که یکم باز بود پوشیدم و رفتم پایین که دیدم مامانینا دارن میرن کوک نگاهی به لباسم انداخت و با اخم کوچیکی بهم نگاه کرد که اهمیت ندادم مامانینا رفتن و منم رفتم سمت اتاق که دیدم در پشت سرم قفل شد برگشتم که دیدم کوک داره میاد سمتم
لونا : کوک .....
_میخوای حرص منو در بیاری اره
لونا : چی میگی
_به عواقب کارت فکر کردی
لونا : چرا داری بهم دستور میدی
_چون مال منی و من شوهرتم
لونا : تو به اجبار شوهرمی
_به هر حال که دارم بدستت میارم پس نمیتونی کاری کنی
لونا : تو کی هستی که داری بهم دستور میدی
لونا : اگه اینطوریه دوست داشتم که اون لباسو پوشیدم
_که دوست داشتی اره ؟
لونا : ار....
نذاشت حرفمو بزنم که شروع کرد به وحشیانه خوردن لبام تشنه ی لبام بود هر لحظه ممکن بود لبام کنده شه از لبام جدا شد و بی صبرانه پرتم کرد رو تخت لباساشو در آورد و امد سمت من و لباسامو تو تنم جر داد
لونا : کوک لطفاً
_بهتره ساکت شی و همراهیم کنی جز ناله نمیخوام چیز دیگه ای بشنوم وگرنه رحمی در کار نیست
لونا : کوک من آماده نیستم
_ولی من امادم ...............
شرایط نداره فقط نظراتونو راجب فیک بگین
کوک دستمو گرفت که با وارد شدن مون همه دست میزدن و تشویق میکردن اصلا انتظار نداشتم پدرم انقد مهمون دعوت کنه عمارت پر شده بود از مهمون هوایی که خیلی ها شونو اصلا نمیشناختم
( بعد عروسی )
مهمونا رفتن رفتم سمت اتاق و لباسمو درآوردم و ارایشمو پاک کردم و یه لباس راحتی که یکم باز بود پوشیدم و رفتم پایین که دیدم مامانینا دارن میرن کوک نگاهی به لباسم انداخت و با اخم کوچیکی بهم نگاه کرد که اهمیت ندادم مامانینا رفتن و منم رفتم سمت اتاق که دیدم در پشت سرم قفل شد برگشتم که دیدم کوک داره میاد سمتم
لونا : کوک .....
_میخوای حرص منو در بیاری اره
لونا : چی میگی
_به عواقب کارت فکر کردی
لونا : چرا داری بهم دستور میدی
_چون مال منی و من شوهرتم
لونا : تو به اجبار شوهرمی
_به هر حال که دارم بدستت میارم پس نمیتونی کاری کنی
لونا : تو کی هستی که داری بهم دستور میدی
لونا : اگه اینطوریه دوست داشتم که اون لباسو پوشیدم
_که دوست داشتی اره ؟
لونا : ار....
نذاشت حرفمو بزنم که شروع کرد به وحشیانه خوردن لبام تشنه ی لبام بود هر لحظه ممکن بود لبام کنده شه از لبام جدا شد و بی صبرانه پرتم کرد رو تخت لباساشو در آورد و امد سمت من و لباسامو تو تنم جر داد
لونا : کوک لطفاً
_بهتره ساکت شی و همراهیم کنی جز ناله نمیخوام چیز دیگه ای بشنوم وگرنه رحمی در کار نیست
لونا : کوک من آماده نیستم
_ولی من امادم ...............
شرایط نداره فقط نظراتونو راجب فیک بگین
۱۵.۵k
۳۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.