چند پارتی کوک

چند پارتی . کوک. ( ۴ )








( چند ساعت بعد )





روی تاب عمارت نشسته بودم و به بدبختی هایی که قراره سرم بیاد فکر میکردم عاشق کسی شدم که حتا براش هیچ ارزشی ندارم فقط منو برای نیازش میخواد یعنی انقد شانس زندگیم بده که نه خانواده ی درستی دارم که درکم کنن نه آینده ی خوبی داشتم فکر میکردم که چطوری قراره با یه روانی زندگی کنم و باهاش وارد رابطه بشم تو این فکرا بودم که باز سروکله جسی پیدا شد







&هی دختر چته چرا ناراحتی





لونا : خودت خوب می‌دونی





&آها پس بخاطر اونه


&عا ببخشید لونا متاسفم که کاری از دستم بر نمیاد





لونا : نه اشکالی ندارد ممنون که حداقل درکم می‌کنی





&ولی من هنوز باورم نمیشه






لونا : چیو





&اینکه قراره عمه بشم






لونا : مثلاً فکر کردم درکم می‌کنی





&خوو چیه مگه


&عمه شدن استرس داره







لونا : اه هیچی ولش کن







( پرش زمانی به فردا صبح )








چشمامو باز کردم و مثل همیشه رفتم سمت دستشویی و کارایی مربوطه رو انجام دادم
هوووف باز یه روز چرت دیگه ولی از امروز بدبختیام شروع میشه رفتم پایین که دیدم عمو و بابام و پدر بزرگ دارن مراسم عروسی رو ترتیب میدن جسی هنوز خواب بود کوکم نمی‌دونم کدوم گوریه اصن به من چه رفتم نشستم رو کاناپه و با گوشیم ور رفتم






چند دقیقه بعد کوک وارد عمارت شد و نشست کنارم رو کاناپه که سریع ازش فاصله گرفتم
چند دقیقه ای تو سکوت بودیم که پدر بزرگ این سکوت شکست






پدر بزرگ : امروز باید برای خرید آماده شید





کوک : اوکی




کوک : لونا آماده شو بریم




رفتم سمت اتاق و از اونجایی که حوصله رسیدن به خودمو نداشتم یه لباس ساده و خوشگل پوشیدم و آرایشی نکردم و که دیدم کوکم آماده شده و از اتاقش امد بیرون بدون هیچ حرفی از عمارت رفتیم سمت حیاط و رفتیم سمت ماشین




لونا : من ماشینو میرونم





کوک : دیگه خبری از روندن نیس لونا




لونا : اما




کوک : دوست ندارم کسی رو حرفم حرفی بزنه




خب خب نظراتتونو بگین ❤️❤️❤️
دیدگاه ها (۱۱)

چند پارتی. کوک. ( ۵ ) لونا : ایششش سوار ماشین شدیم ...

چند پارتی. کوک. ( ۶ ) ( فردا صبح ) آه باز یه روز ...

چند پارتی. کوک. ( ۳ ) لونا : پدر بزرگ من نمیتونم پدر...

چند پارتی. کوک ( ۲ ) _اگه دوباره اینجا ببینمت ایندفعه...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط