🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#خان_زاده
#فصل_سوم
#پارت 24
صورتمو با دستاش قاب گرف و گفت :
مادرت خوش شانس نیست من خوش شانسم که مادرتو دارم و گرنه من از روز اول اینطوری نبودم عاشق نبودم اینطوری پایبند نبودم خیلی مادرتو اذیت کردم خیلی اتفاق افتاد که بالاخره فهمیدم تو زندگی جز مادرت کسی نیست هیچ مردی کامل نیست هر مردی کنار زنی که احساس آرامش میکنه کامل میشه و من با مادرت کامل شدم
من میگم خوش به حال اون مردی که قراره کنار دختر من آروم بشه عشق و تجربه کنه تو اگه دختر مادرت باشی عشق توی گوشت و خون جریان داره همیشه همین بود حرف زدن با پدرم حالمو دگرگون میکرد دیدمو نگاهمو به زندگی به دنیا تغییر میداد
پدرم منتقی ترین آدمی بود که میشناختم اون عاشق بود منطقی بود عاقل بود و حتی میتونم بگم عادل ترین آدم هرگز برای هیچ چیزی ما رو تنبیه نکرده بود عصبانی نشده بود و همیشه و همیشه با محبت کنارمون بود و من الان داشتم به همین پدری که توی خوبی نمونه نداره دروغ میگفتم
چند روز از اون مهمونی میگذشت و من بی خبر بودم از شاهو بعد از اون روز گوشیش خاموش شده بود و دیگه هیچ خبری ازش نبود من هم نگرانش بودم هم استرس داشتم یعنی کجا میتونسترفته باشه چرا گوشیشو خاموش کرده بود؟
و من احمق جز همین یه شماره چیزی ازش نداشتم نه دوستاشو میشناختم و باهاشون در ارتباط بودم و نه حتی محل کارشو هیچی از این آدم نمیدونستم فقط بلد بودم عاشقش باشم....
@romankhanzadehh
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#خان_زاده
#فصل_سوم
#پارت 24
صورتمو با دستاش قاب گرف و گفت :
مادرت خوش شانس نیست من خوش شانسم که مادرتو دارم و گرنه من از روز اول اینطوری نبودم عاشق نبودم اینطوری پایبند نبودم خیلی مادرتو اذیت کردم خیلی اتفاق افتاد که بالاخره فهمیدم تو زندگی جز مادرت کسی نیست هیچ مردی کامل نیست هر مردی کنار زنی که احساس آرامش میکنه کامل میشه و من با مادرت کامل شدم
من میگم خوش به حال اون مردی که قراره کنار دختر من آروم بشه عشق و تجربه کنه تو اگه دختر مادرت باشی عشق توی گوشت و خون جریان داره همیشه همین بود حرف زدن با پدرم حالمو دگرگون میکرد دیدمو نگاهمو به زندگی به دنیا تغییر میداد
پدرم منتقی ترین آدمی بود که میشناختم اون عاشق بود منطقی بود عاقل بود و حتی میتونم بگم عادل ترین آدم هرگز برای هیچ چیزی ما رو تنبیه نکرده بود عصبانی نشده بود و همیشه و همیشه با محبت کنارمون بود و من الان داشتم به همین پدری که توی خوبی نمونه نداره دروغ میگفتم
چند روز از اون مهمونی میگذشت و من بی خبر بودم از شاهو بعد از اون روز گوشیش خاموش شده بود و دیگه هیچ خبری ازش نبود من هم نگرانش بودم هم استرس داشتم یعنی کجا میتونسترفته باشه چرا گوشیشو خاموش کرده بود؟
و من احمق جز همین یه شماره چیزی ازش نداشتم نه دوستاشو میشناختم و باهاشون در ارتباط بودم و نه حتی محل کارشو هیچی از این آدم نمیدونستم فقط بلد بودم عاشقش باشم....
@romankhanzadehh
۱۸.۸k
۱۰ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.