عشق پنهان p4
عشق پنهان p4
(داخل حیاط مدرسه) بکی:سلام انیا انیا:سلام بکی بکی:قسمت جدید اون سریاله اومد انیا:خب؟ چرا پسره بهش نمیگه؟ بکی:چون مطمئن نیست که دوسش داره یا نه نگران خودشه انیا:چقدر جالب..
(زنگ ادبیات)
دامیان:چرا نیومد تو کلاس تا 5 دقیقه ی دیگه کلاس شروع میشه (انیا همراه بکی وارد کلاس میشوند) دامیان:اهان اومدن (لبخند میزند) اون دیگه چی بود؟ چرا خندیدم؟(کلاس شروع میشود) انیا:بازم احساس میکنم داره نگاهم میکنه باید زنگ نهار این مسئله رو حل کنم (زنگ نهار) (انیا به سمت دامیان میرود) انیا:چرا همش منو تو کلاس نگاه میکنی؟ دامیان:چی داری میگی من چرا باید بحت نگاه کنم(لعنتی یعنی فهمید؟) انیا:اها باش خدافظ (به سمت بکی میرود) بکی:چرا رفته بودی پیشش؟ انیا؛: هیچی بکی:نکنه ازش خوشت میاد؟ انیا:چی؟ نه من... (بکی میپره وسط حرفش) بکی: من کمکت میکنم نگران نباش بلاخره اون همه سریالی که دیدم به دردم خورد انیا:بکی واقعا اونجوری نیست فراموشش کن بکی:جدی؟ انیا:اره (عصبی) بکی:باشه انیا ناراحت نشو بیا غذامونو بخوریم....
(زنگ خونه) .....
(این داستان ادامه دارد✅)
(داخل حیاط مدرسه) بکی:سلام انیا انیا:سلام بکی بکی:قسمت جدید اون سریاله اومد انیا:خب؟ چرا پسره بهش نمیگه؟ بکی:چون مطمئن نیست که دوسش داره یا نه نگران خودشه انیا:چقدر جالب..
(زنگ ادبیات)
دامیان:چرا نیومد تو کلاس تا 5 دقیقه ی دیگه کلاس شروع میشه (انیا همراه بکی وارد کلاس میشوند) دامیان:اهان اومدن (لبخند میزند) اون دیگه چی بود؟ چرا خندیدم؟(کلاس شروع میشود) انیا:بازم احساس میکنم داره نگاهم میکنه باید زنگ نهار این مسئله رو حل کنم (زنگ نهار) (انیا به سمت دامیان میرود) انیا:چرا همش منو تو کلاس نگاه میکنی؟ دامیان:چی داری میگی من چرا باید بحت نگاه کنم(لعنتی یعنی فهمید؟) انیا:اها باش خدافظ (به سمت بکی میرود) بکی:چرا رفته بودی پیشش؟ انیا؛: هیچی بکی:نکنه ازش خوشت میاد؟ انیا:چی؟ نه من... (بکی میپره وسط حرفش) بکی: من کمکت میکنم نگران نباش بلاخره اون همه سریالی که دیدم به دردم خورد انیا:بکی واقعا اونجوری نیست فراموشش کن بکی:جدی؟ انیا:اره (عصبی) بکی:باشه انیا ناراحت نشو بیا غذامونو بخوریم....
(زنگ خونه) .....
(این داستان ادامه دارد✅)
۲.۳k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.