عشق پنهان p3
عشق پنهان p3
( زنگ تاریخ)
معلم:خب امروز یک امتحان ازتون میگیرم که مطمئن بشم که درس رو بلد شدید. انیا:هیچیییییی بلد نیستم .. خب اشکالی نداره مغز یکی رو میخونم(برگ های امتحانی رو دادن) دامیان:چقدر راحتن همشونو بلدم (انیا افکار دامیان رو میخونه) انیا:اخ جون(بعد از امتحان)
(زنگ خانه خورد)(انیا با بکی خداحافظی میکند)...
(انیا به خانه میرسد) انیا:سلام انیا برگشته یور:سلام انیا چان خوش اومدی! انیا:باند و پدر کجا هستند؟ یور:لوید باند رو برده برای قدم زنی انیا:اها...
(خوابگاه پسران)
دامیان:(به انیا فکر میکند و میخندد) چی؟ چرا خندیدم(تکان دادن سر) من چم شده؟باید بخوابم..
(روز بعد در حیاط مدرسه)....
( این داستان ادامه دارد✅)
( زنگ تاریخ)
معلم:خب امروز یک امتحان ازتون میگیرم که مطمئن بشم که درس رو بلد شدید. انیا:هیچیییییی بلد نیستم .. خب اشکالی نداره مغز یکی رو میخونم(برگ های امتحانی رو دادن) دامیان:چقدر راحتن همشونو بلدم (انیا افکار دامیان رو میخونه) انیا:اخ جون(بعد از امتحان)
(زنگ خانه خورد)(انیا با بکی خداحافظی میکند)...
(انیا به خانه میرسد) انیا:سلام انیا برگشته یور:سلام انیا چان خوش اومدی! انیا:باند و پدر کجا هستند؟ یور:لوید باند رو برده برای قدم زنی انیا:اها...
(خوابگاه پسران)
دامیان:(به انیا فکر میکند و میخندد) چی؟ چرا خندیدم(تکان دادن سر) من چم شده؟باید بخوابم..
(روز بعد در حیاط مدرسه)....
( این داستان ادامه دارد✅)
۱.۸k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.