رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۲۸
#نور
آرزو...آرزومیکنم..عشقم..وجودم..زندگیم..کنارم باشع..سالم..
خدایا..آرزومیکنم عشقم کنارم باشع...نرع..خدایا نرع ازپیشم..
خدایا جون منوبگیر ولی اون باشع.. من برم...اون باشع..!!!
باچشمای بستم شپع روفوت کردم و اروم چشماموبازکردم ، بادیدن ی جفت تیله زندگیم ضربان قلبم محکم شروع به تپیدن کرد...
بعد ازکلی بازکردن کادو، تبریک،تشکرنفس عمیقی کشیدم...
ناراحت بودم از اون تیله های مشکی ناراحت بودن...هیچی! یعنی هیچ کادویی برام نگرفته بود؟حداقل میومد باز بهم تبربک میگفت...میگفت تولدت مبارک جنگلی خانوم...یا میگفت ضربان قلبم تولدت مبارک...مگه چی میشد!!!
موقع صرف شام شدبه سمت WC میرفتم که با نشستن دستی روی شونم سرموبه سمتش برگردوندم وبادیدنش سریع سرموبه جلوبردم،به زورمنوسمت خودش برگردوندوگفت:
-نور وایسا کارت دارم
سرموپایین انداختمووچیزی نگفتم.
دستشوزیرچونم گذاشتو بالا اوردوگفت:
-چیشده جنگلی خانوم؟
دلم میخواست لبخند پت وپهنی میزدم چون گفت جنگلی خانوم ،بزور جلوی خودموگرفتم تا لبخندنزنم وگفتم:
-هیچی...مگه قراربودچیزی بشه؟
-معلومه که نه چون امشب تولدت ی فرشته خانومع که ی آقای خوشتیپ سوپرایز داره براشون...
با تعجب نگاش می کردم که دستمو گرفتو وبه سمت بیرون میرفت...درماشینوبازکرد وسوارماشین کردتم.وماشینوروشن کردوحرکت کرد..
-داری چیکار میکنی؟؟..دیونه شدی؟؟..نگرانم میشن...جشن خراب میشه..داری کجا میری؟؟..
-بامادرجون هماهنگ کردم نگران نباش..جشنم خراب نمیشه مادرت به همه میگمه شوهرش برای زنش سوپرایز داشت رفتن...واینم بگم که دراریم میریم ی جای خوب..
وبعدسرشوسمت من کردوبا نگاه خاص امشبش گفت:
-دیونه نبودم...واسه تودیونه شدم..
وبعدسرشوبالا برد(دوستان چون ماشین آدین سقف نداره سرشوبالا برد.)وبلندگفت:
-آره..آره من دیونم...دیونه تو
باتعجب خیرش شده بودم چش شده؟...نه با گفتن..خانوم سبزپوش خودم...جنگلی خانوم...ضربان قلبم...وجودم...
یانگاه های خاصش...بوسیدن گوشم...بوسیدن گونم..آغوشش..و...بوسیدن...لبام...نفساش توموهاموکه وقتی موهامو بو میکشید...
آروم چشماموبستم ونفس عمیق کشیدم که بهش فکرنکنم.
باتوقف ماشین چشماموبازکردم وبادیدن پرتگاه تعجب کردم..
پیاده شدیم پارچه ای پهن شده بود ورویش بالشتک های ریزی که مخصوص نشستن بود،ی سبدکه فکر کنم توش خوراکی باشع،پتوی کوچیک مسافرتی،فانوس های کوچک که روی زمین بودن که باعث میشدمنظر وپرتگاه روببینی...
انگار همچی رویایی بود..انقدرزیبا وقشنگ دیزاین شده بود که به من من کردن افتاده بودم.
آدین با لبخند به سمتم اومدودستمونرم گرفت وبه سمت پارچه برد..روی بالشتک ها نشستیم.
به آدین خیره شده بودم که مشغول ریخت قهوه بود.. این کاراش بیشترمنوعاشق خودش میکرد...قهواه روبه دستم داد تشکر کردم وآروم شروع به نوشیدن قهوه کاپچینو کفیم کردم..
فکرم درگیر بود باید ازش میپرسیدم چرا اینجا اومدیم...
سرموبه سمتش برگردونم وگفتم:
-چرا منو اینجا اور..
خواستم ادامشوبگم که دستشوبه سمت لبام اوردو آروم کف گوشه لبموتمیز میکرد...قلبم دیونه وار میتپید..سرشوبه سمتم اورد...قلبم بازم شدت گرفت...پیشونیشوروی پیشونیم قرار داد
با چشمای مشکیش نگام میکرد..دلم نمی خواست نگام کنه میترسیدم بفهمه چه احساسی بهش دارم...پیشونیشو برداشت ولباش روی پیشونیم قرارگرفت(یوهاهاهاحتما باز فکرکردین میخواد ببوسدش)چشماموبستم.
بلندشدوبه سمت ماشین رفت...با دیدن گیتارش از خوشحالی، تعجب،هیجان دستموروی صورتم گذاشتم و وایی گفتم..
آدین لبخندجڋابی زد وپیشم نشست وگفت:
-اینم به افتخار خانومم که دیونم کرده.
#mahi*-*
پارت۲۸
#نور
آرزو...آرزومیکنم..عشقم..وجودم..زندگیم..کنارم باشع..سالم..
خدایا..آرزومیکنم عشقم کنارم باشع...نرع..خدایا نرع ازپیشم..
خدایا جون منوبگیر ولی اون باشع.. من برم...اون باشع..!!!
باچشمای بستم شپع روفوت کردم و اروم چشماموبازکردم ، بادیدن ی جفت تیله زندگیم ضربان قلبم محکم شروع به تپیدن کرد...
بعد ازکلی بازکردن کادو، تبریک،تشکرنفس عمیقی کشیدم...
ناراحت بودم از اون تیله های مشکی ناراحت بودن...هیچی! یعنی هیچ کادویی برام نگرفته بود؟حداقل میومد باز بهم تبربک میگفت...میگفت تولدت مبارک جنگلی خانوم...یا میگفت ضربان قلبم تولدت مبارک...مگه چی میشد!!!
موقع صرف شام شدبه سمت WC میرفتم که با نشستن دستی روی شونم سرموبه سمتش برگردوندم وبادیدنش سریع سرموبه جلوبردم،به زورمنوسمت خودش برگردوندوگفت:
-نور وایسا کارت دارم
سرموپایین انداختمووچیزی نگفتم.
دستشوزیرچونم گذاشتو بالا اوردوگفت:
-چیشده جنگلی خانوم؟
دلم میخواست لبخند پت وپهنی میزدم چون گفت جنگلی خانوم ،بزور جلوی خودموگرفتم تا لبخندنزنم وگفتم:
-هیچی...مگه قراربودچیزی بشه؟
-معلومه که نه چون امشب تولدت ی فرشته خانومع که ی آقای خوشتیپ سوپرایز داره براشون...
با تعجب نگاش می کردم که دستمو گرفتو وبه سمت بیرون میرفت...درماشینوبازکرد وسوارماشین کردتم.وماشینوروشن کردوحرکت کرد..
-داری چیکار میکنی؟؟..دیونه شدی؟؟..نگرانم میشن...جشن خراب میشه..داری کجا میری؟؟..
-بامادرجون هماهنگ کردم نگران نباش..جشنم خراب نمیشه مادرت به همه میگمه شوهرش برای زنش سوپرایز داشت رفتن...واینم بگم که دراریم میریم ی جای خوب..
وبعدسرشوسمت من کردوبا نگاه خاص امشبش گفت:
-دیونه نبودم...واسه تودیونه شدم..
وبعدسرشوبالا برد(دوستان چون ماشین آدین سقف نداره سرشوبالا برد.)وبلندگفت:
-آره..آره من دیونم...دیونه تو
باتعجب خیرش شده بودم چش شده؟...نه با گفتن..خانوم سبزپوش خودم...جنگلی خانوم...ضربان قلبم...وجودم...
یانگاه های خاصش...بوسیدن گوشم...بوسیدن گونم..آغوشش..و...بوسیدن...لبام...نفساش توموهاموکه وقتی موهامو بو میکشید...
آروم چشماموبستم ونفس عمیق کشیدم که بهش فکرنکنم.
باتوقف ماشین چشماموبازکردم وبادیدن پرتگاه تعجب کردم..
پیاده شدیم پارچه ای پهن شده بود ورویش بالشتک های ریزی که مخصوص نشستن بود،ی سبدکه فکر کنم توش خوراکی باشع،پتوی کوچیک مسافرتی،فانوس های کوچک که روی زمین بودن که باعث میشدمنظر وپرتگاه روببینی...
انگار همچی رویایی بود..انقدرزیبا وقشنگ دیزاین شده بود که به من من کردن افتاده بودم.
آدین با لبخند به سمتم اومدودستمونرم گرفت وبه سمت پارچه برد..روی بالشتک ها نشستیم.
به آدین خیره شده بودم که مشغول ریخت قهوه بود.. این کاراش بیشترمنوعاشق خودش میکرد...قهواه روبه دستم داد تشکر کردم وآروم شروع به نوشیدن قهوه کاپچینو کفیم کردم..
فکرم درگیر بود باید ازش میپرسیدم چرا اینجا اومدیم...
سرموبه سمتش برگردونم وگفتم:
-چرا منو اینجا اور..
خواستم ادامشوبگم که دستشوبه سمت لبام اوردو آروم کف گوشه لبموتمیز میکرد...قلبم دیونه وار میتپید..سرشوبه سمتم اورد...قلبم بازم شدت گرفت...پیشونیشوروی پیشونیم قرار داد
با چشمای مشکیش نگام میکرد..دلم نمی خواست نگام کنه میترسیدم بفهمه چه احساسی بهش دارم...پیشونیشو برداشت ولباش روی پیشونیم قرارگرفت(یوهاهاهاحتما باز فکرکردین میخواد ببوسدش)چشماموبستم.
بلندشدوبه سمت ماشین رفت...با دیدن گیتارش از خوشحالی، تعجب،هیجان دستموروی صورتم گذاشتم و وایی گفتم..
آدین لبخندجڋابی زد وپیشم نشست وگفت:
-اینم به افتخار خانومم که دیونم کرده.
#mahi*-*
۴.۸k
۲۹ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.