رمن عشق قلبی پارت ششم

رُمـٰٱنِ عِشقِ قَلْبیٓ⁦❤️⁩ پارت ششم :
⁦صب شد بیدار شدم و کلی صبحونه خوردمو رفتم آماده شدم که طبق معمول آقا کوروش مث جن ظاهر شد /:
_کِرم داری تو کوروش؟¡
+آره میخای😌😂
_درررررررد ، چته؟
+کجا؟؟
_با ندا داریم میریم پارک
+جدی؟؟؟؟¡
_آرررررررره ، چطوووور😉
+خفه شو برو الان دیرت میشه
_اووووو ، بلع بلع ◠‿・
+سلام برسون
_بلع چشم ⁦^_________^⁩
+خدافص کمند خانوم
_خدافص آقا کوروش 😒
سوار ماشین شدم و رفتم دنبال ندا ، زنگ آیفون رو زدم
+بله؟؟
_ببخشید به ندا میگین بیاد ، کمند هستم
+اععع سلام کمند خانوم، خوب هستین،بفرمایین بالا
_خیلی ممنونم،به ندا بگین بیاد بریم
+بله چشم چن لحظه
ندا اومد ، اوووووه اوووووه کیوان هم باهاش اومده بود⁦🕶️⁩
_سلام ندا جون ، سلام آقا کیوان
+سلام عزیزم 🌸✨ (ندا)
+سلام کمند خانوم (کیوان)
_خب ندا جان بریم دیگ
+بریم عزیزم ، خدافص کیوان
_خدافص آقا کیوان
+خدا بهمراهتون (کیوان)
سوار ماشین شدیم و رفتیم پارک
+خبببببببب کمند خانوم فک کنم کیوان دلش پیش تو گیره 😉
_اعععع راستی برام تعریف کن بینم
+کیوان جدیداً از وقتی تو رو دیده خعلی تیپ میزنه😐😂
_چه ربطی داره آخه
+همش رابطه اسکول
_نمیدونم چی بگم والاع⁦¯\_ʘ‿ʘ_/¯⁩
+خب حالا
_داداش من دلش پیش تو گیره 😐😂
+واااااا چطوووور ._.
_همش از تو میپرسه ، میگه دختر خوبیه ، و از اینااا...
+من دیگ نمیدونم چی بگم 😐😂
_منم همینطور 😐😂
بعدشم باهم زدیم زیر خنده`^~^`
رسیدیم تو پارک، اولین باری بود که رفتم بازی کنم با وسایل شهربازی⁦🕶️⁩°
منو ندا رفتیم و کلی باهم بازی کردیم تقریبا ساعت ۷ و اینا بود که رفتیم سمت ماشین و سوار شدیم ، رسوندمش خونه ، خیلی خسته بودم ، وقتی رسیدم خونه رفتم لباسامو عوض کردم و رفتم ولچ شدم رو تختم
ک یهو در اتاقم زده شد
گفتم:
_کوروش بیا تو😐😂
کوروش اومد تو و گفت
+تو از کجا فهمیدی منم•_•😂
_اخه وقتی در اتاقم زده میشه تویی😒😂
+خب حالاااااااااا ، چخبراااااا
_هیچی منو ندا رفتیم پارک و کلی بازی کردیم و برگشتیم خونه ، همین😌💛
+بی مزه😒
_راس میگم خوووو
+خب ندا چیا گفت؟؟؟
_هیچی ، کوروش خستم برو بیرون از اتاق
+خب مث آدم حرف بزن تا برم
_برو بیروووون بهت میگم اههه
+باشه باشه غلط کردم😐
_بدوووووو
کوروش رف بیرون ، خخخخ دلم خنک شد
خوابم برد ...
اینم یه پارت طولانی خدمت شما عزیزان💜✨
#کامنت_بزارین_لطفا
#نظرتون_رو_بگید
با تشکر^^💛
دیدگاه ها (۲۱)

رُمـٰٱنِ عِشقِ قَلْبیٓ⁦❤️⁩ پارت هفتم :ساعت ۹ و اینا بیدار شد...

رُمـٰٱنِ عِشقِ قَلْبیٓ⁦❤️⁩ پارت هشتم:خلاصه که داشتم نوشیدنی ...

رُمـٰٱنِ عِشقِ قَلْبیٓ⁦❤️⁩ پارت پنجم :بلند شدیم ک بریم_آقا ب...

رُمـٰٱنِ عِشقِ قَلْبیٓ⁦❤️⁩پارت چهارم :مامانم گفت که امشب دعو...

وقتی عضو هشتم بی تی اسی و اون عاشقته

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط