پارت پونزدهم
#پارت_پونزدهم
ارمان تا فرزاد میخورد زدش و اخرش خودش کنارش وایساد و با نفرت نگاش کرد
+خیلــــی پستی فرزاد...خیلی پستی...چطور تونستی عوضی...اخه چه بدی بهت کرده بودم...هانا چه بدی بهت کرده بود که اونجوری زدیش و بعدم هر غلطی باهاش کردی...عوضی مثلا ادمی...لاشخور کثیف
فرزاد خم شده بودو سرفه میکردو خون بالا اورده بود
کوچه خلوت بود ولی یه چند نفری هم اومدن و به فرزاد کمک کردن
حالا گرفتم چیشد
فرزاد دیشب با هانا اون پشت بوده
اصلا فکرسم نمیکردم فرزاد با خواهر صمیمی ترین دوستش همچین کای بکنه...مثه اینکه خوب نشناختمش
فرزاد که حالش بهتر شد تو ماشینش نشست ولی قبل از اینکه سوار ماشین شه با نفرت و لبخندی پیروز به ارمان که حالش زیاد خوب نبود نگاه میکرد
بچه ها رو بردم داخل و نشستیم تو نشیمن
ارمان بدجوری تو فکر بود و به یه نقطه ی نامعلوم خیره بود
انگار یچیزی یادش اومده باشه سرشو اورد بالا و گفت
+راستی کی پیش هاناس؟
+اونجا بودم بچه ها پیشش بودن...ساحل گفت با رییس بیمارستان حرف زدیم هر وقت خواستن بمونن پیشش کار ندارن
اروم سرشو تکون دادو بلند شدو سرپا وایساد
+ممنون لطفه زیادی کردی ارسام...
-کاری نکردم که
+چرا اتفاقا کار زیادی کردی...اگه از دستم در میرفت و نمیزدمش قطعا همه جارو دنبالش نیگشتم تا پیداش کنم و حقشو بزارم کف دستش...ممنون
-خواهش میکنم
ارشام+کجا میری؟
+میرم پیش هانا
سرشو تکون دادو ارمان از خونه رفت بیرون
قضیه ی این دخترم برام دیگه تموم شده بود
بعد از رفتن ارشام همونجا رو کاناپه با همون لباسا خوابیدم
وقتی بیدار شدم سه و نیم بود
زنگ زدم به فست فودی و یه پیتزا سفارش دادم
وقتی اوردش و پیتزا رو خوردم رفتم بالا و یه دوش گرفتم و یه شلوار پوشیزم و با بالاتنه ی لخت اومدم پایینو جلو تلوزیون رو مبل پلاس شدمو کنترلو برداشتم و روشنش کردم
اینقد کانالارو بالا پایین کردم که دلم به حال دستم سوخت و هاموشش کردم و دراز کشیدم
گوشیمو برداشتم و یکم توش چرخ زدم
ولی بشدت حوصلم سر رفته بود دلم یکم هیجان از هیجانای بچگیم میخواست دیوونه بازیام با شهاب و ارشام...یادش بخیر چقد اونموقها خوب بود همه چی
لب تابمو اوردمو باز دراز کشیدم
شرو کردم به کشیدن نقشه ای که گرفته بودم
خودمو با نقشه درگیر کرده بودم و اصلا حواسم به گذر زمان نبود
ادانه میدم دوستان...نظر
Roman._.khoon
ارمان تا فرزاد میخورد زدش و اخرش خودش کنارش وایساد و با نفرت نگاش کرد
+خیلــــی پستی فرزاد...خیلی پستی...چطور تونستی عوضی...اخه چه بدی بهت کرده بودم...هانا چه بدی بهت کرده بود که اونجوری زدیش و بعدم هر غلطی باهاش کردی...عوضی مثلا ادمی...لاشخور کثیف
فرزاد خم شده بودو سرفه میکردو خون بالا اورده بود
کوچه خلوت بود ولی یه چند نفری هم اومدن و به فرزاد کمک کردن
حالا گرفتم چیشد
فرزاد دیشب با هانا اون پشت بوده
اصلا فکرسم نمیکردم فرزاد با خواهر صمیمی ترین دوستش همچین کای بکنه...مثه اینکه خوب نشناختمش
فرزاد که حالش بهتر شد تو ماشینش نشست ولی قبل از اینکه سوار ماشین شه با نفرت و لبخندی پیروز به ارمان که حالش زیاد خوب نبود نگاه میکرد
بچه ها رو بردم داخل و نشستیم تو نشیمن
ارمان بدجوری تو فکر بود و به یه نقطه ی نامعلوم خیره بود
انگار یچیزی یادش اومده باشه سرشو اورد بالا و گفت
+راستی کی پیش هاناس؟
+اونجا بودم بچه ها پیشش بودن...ساحل گفت با رییس بیمارستان حرف زدیم هر وقت خواستن بمونن پیشش کار ندارن
اروم سرشو تکون دادو بلند شدو سرپا وایساد
+ممنون لطفه زیادی کردی ارسام...
-کاری نکردم که
+چرا اتفاقا کار زیادی کردی...اگه از دستم در میرفت و نمیزدمش قطعا همه جارو دنبالش نیگشتم تا پیداش کنم و حقشو بزارم کف دستش...ممنون
-خواهش میکنم
ارشام+کجا میری؟
+میرم پیش هانا
سرشو تکون دادو ارمان از خونه رفت بیرون
قضیه ی این دخترم برام دیگه تموم شده بود
بعد از رفتن ارشام همونجا رو کاناپه با همون لباسا خوابیدم
وقتی بیدار شدم سه و نیم بود
زنگ زدم به فست فودی و یه پیتزا سفارش دادم
وقتی اوردش و پیتزا رو خوردم رفتم بالا و یه دوش گرفتم و یه شلوار پوشیزم و با بالاتنه ی لخت اومدم پایینو جلو تلوزیون رو مبل پلاس شدمو کنترلو برداشتم و روشنش کردم
اینقد کانالارو بالا پایین کردم که دلم به حال دستم سوخت و هاموشش کردم و دراز کشیدم
گوشیمو برداشتم و یکم توش چرخ زدم
ولی بشدت حوصلم سر رفته بود دلم یکم هیجان از هیجانای بچگیم میخواست دیوونه بازیام با شهاب و ارشام...یادش بخیر چقد اونموقها خوب بود همه چی
لب تابمو اوردمو باز دراز کشیدم
شرو کردم به کشیدن نقشه ای که گرفته بودم
خودمو با نقشه درگیر کرده بودم و اصلا حواسم به گذر زمان نبود
ادانه میدم دوستان...نظر
Roman._.khoon
۲.۲k
۲۹ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.