پارتشونزهم

#پارت_شونزهم
دیگه اخرای نقشه بود خمیازه کشیدم
خیلی خسته شده بودم و چشمام نیمه باز بودن
لب تابو بستم و بلند شدم از پله ها رفتم بالا و رفتم تو اتاقم
به تخت که رسیدن تق خودمو انداختم و حالشو نداشتم جابه جا شم
چشامو بستمو خوابیدم

نور افتاب که میتابید تو صورتم باعث شد اخم کنم سرمو برگردونم
اروم چشامو باز کردم و به ساعت روی عسلی نگاه کردم
7:00
یکم دیگه چشامو بستم و بعدش اروم از رو تخت بلند شدم و رفتم سمت حموم
بعد از یه دوش اب سرد که سرحال شدم یه حوله دور کمرم بستم و اومدم بیرون
سشوارو برداشتمو موهامو خشک کردم
بهم ریخته شده بود شونه رو برداشتم و موهامو شونه کردم روبه بالا مثه همیشه
رفتم جلوی کمد و یه لباس لی خاکستری تنم کردم و یه جین مشکی هم پوشیدم
اورکت سیاهمو برداشتم و بعد از برداشتن گوشی و سوییچو کیف از خونه رفتم بیرون و ماشینو روشن کردم و رفتم شرکت
وقتی از اسانسور اومدم بیرون درو باز کردمو رفتم تو واحد
منشیم تا دید اومدم بلند شدو با وقار همیشگیش گفت
+سلام مهندس
-سلام...چه خبر
+خبــر...اها خانوم ریاحی اومدن و و تو اتاقتون منتظرن
سریع پرسیدم
-کی؟
+خانوم ریاحی...قرار بود امروز نقشه رو بهشون تحویل بدین
-اسمه کوچیکش چیه؟
یکم فک کردو گفت
+فکــ کنم نسیم...اره نسیم ریاحی...
چشام تا بیشترین حد ممکن گشاد شده بود
+مهندس...خوبین؟...
-کی گفته من قرار بوده وایه این خانوم نقشه بکشم؟
+چند روز پیش زنگ زدن بهتون...خودتون نقشه رو قبول کردین...یادتون نیست...
اون نقشه ای که دیشب خودمو واسش اونقد خسته کردم
ا تموم شه برای اون عوضی بوده؟
مگه نمرده بود...سرگرد خودش گفت مرده...
نمیخواستم کسی از این موضوع چیزی بفهمه و همینطور نمیخواستم اون عوضی بفهمه که الان با تمام قدرتم دوس دارم بشینم روسینشو خفش کنم
سرمو تکون دادم و رفتم توی اتاق
همینکه درو باز کرد یه دختر خوشگل برگشت طرفم و البته جوون
درو بستم رفتم سمتش
بلند سدو جلوم ایستاد
+‌سلام جناب مهندس رادمنش...خوب هستین؟!
اینا رو با ارامشی توی صدا بهم گفت و یه لبخندم روی لبش جا خوش کرده بود
چطور میتونه اینقد عادی رفتار کنه😒
باهاش سلام کردمو کیفمو گزاشتم رومیزو روبروش رو مبل نشستم
باذوق گفت
+‌نقشه ی من امادس؟
فقط سرمو به نشونه ی مثبت تکون دادم
+‌میتونم ببینمش؟
-‌چیزی از نقشه سر در میاری؟خیلی دقیق کشیده شده
ادامه میدم دوستان...نظر
Roman._.khoon
دیدگاه ها (۸)

#پارت_‌هیودهم+دوترم عمران خوندم یچیزایی یادمه-پس چرا اومدی پ...

#پارت_هیژدهمدستمو دوطرفم روی تکیه ی مبل گزاشتم و سرمو بهش تک...

#پارت_پونزدهمارمان تا فرزاد میخورد زدش و اخرش خودش کنارش وای...

#پارت_چاردهماومد بیرون بعدش رسوندمش شرکت و خودمم رفتم شرکتمت...

نام فیک: عشق مخفیPart: 37ویو ات*رفتم توی اتاقمو درو بستمو پش...

{مافیای من}{پارت ۶}ویو تهیونگ # بعد کلی حرف زدن با یونگی بلن...

نفرین شیرین. پارت 1

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط