قلعه هفت آتش
Seven fire castle
پارت¹⁰
به طرف شوگا برگشتم که به طرز تعجب آوری اونجا نیست
مامان« آت حواست هست؟
آت: بله مامان
مامان: دختر سکتم دادی تو که لباس پوشیدی
آت: اره الان پوشیدم
مامان: باشه بیا صبحونت رو بخور و همینطور اون پسرا نیستن فکر کنم زود پاشدن رفتن
آت: آها باشه
مامان رفت
که شوگا از زیر تختم بیرون اومد
آت: اوفف نزدیک بود لو بریم
شوگا: اره ولی از خواب قشنگم بیدارم کردی
آت: پسرا بیاید بیرون
آروم درو باز کردم از دیدن آدم جلوییم به عقب برگشتم
#: پس تو دختر جون مگه من نگفته بودم پارچه روی آینه رو نکش
به اتاقم اومد و به پسرا نگاه کرد
#: پس شما ها باز اومدید بیرون با اینکه اونجا زندانیتون کرده بود
آت.:ت. تو زندانیشون کرده بودی!!
#: اره چون اینا خیلی خطرناکن
تهیونگ:. هی ببین کی به کی میگه تو بودی که به دوستیمون خیانت کردی و مارو زندانی کردی
مامان بابا و دا یونگ به اتاق اومدن
بابا: اینجا چه خبره آت این پسرا چرا تو اتاق توئن تو مرد اینجا چیکار میکنی مگه نگفتی میری دستشویی
#: ببخشید خانم و آقای پارک ولی من کار نیمه تموم دارم
منو گرفت و از اتاق بیرون انداخت و اتاق و قفل کرد
آت: هی این درو باز کن به اونا صدمه ای نزننننن با توئم هق(گریه)
دایونگ اومد پیشم و بغلم کرد.
( ادمین: توجه داشته باشید# علامت برای صاحبخونه بود)
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.