قسمت سوم پناه در خانهی امن

قسمت سوم: پناه در خانه‌ی امن

بورا ساعت‌ها تو خیابون‌های بارونی شهر پرسه زده بود. کفشاش خیس شده بودن، شونه‌هاش می‌لرزیدن. ته دلش می‌دونست جایی برای رفتن نداره… اما یه نفر بود که همیشه مثل کوه کنارش وایستاده بود، حتی وقتی همه ندیده‌اش می‌گرفتن.
نامجون.
دوست بابا؟ شاید.
ولی برای بورا، مثل یه برادر بزرگ‌تر، یا حتی یه پدر واقعی بود.
کسی که همیشه با لبخند مهربونش می‌پرسید: «حالت خوبه دختر کوچولو؟»
با انگشتای لرزون، شماره‌ش رو گرفت.
گوشی بوق خورد... یه‌بار، دو بار...
«بورا؟» صدای خواب‌آلود اما نگرانش تو گوشی پیچید.
«من... من نمی‌تونم برگردم خونه. می‌تونم بیام پیشت؟ فقط امشب...»
لحظه‌ای سکوت، بعد با قاطعیت گفت: «همین الان بیا. آدرسو برات می‌فرستم. عجله کن عزیزم.»
وقتی بورا رسید، در سریع باز شد.
نامجون با تی‌شرت و شلوار راحتی دم در وایساده بود، ولی چشماش پر از نگرانی بود.
بدون پرسیدن سؤال، بورا رو بغل کرد.
یه بغل گرم و آروم... دقیقاً همونی که همیشه آرزوشو داشت.
«تو دیگه اینجایی، امنی. نگران هیچی نباش.»

همزمان، خانه‌ی کوک‌

جونگ کوک توی اتاق بورا رو باز کرد.
هیچ‌کس نبود. پنجره باز بود، پرده‌ها تکون می‌خوردن.
قلبش ایستاد. نفسش بند اومد.
«بورا؟ بورااا!»
اول فکر کرد شاید توی حیاطه.
شاید رفته حموم.
اما وقتی بورام، رنگ‌پریده و وحشت‌زده، گفت که بورا ناپدید شده... یه چیزی توی وجودش شکست.
همون لحظه، همه‌ی فریادهاش، بی‌تفاوتی‌هاش، نگاه‌های سردش... مثل فیلم از جلوی چشمش رد شدن.
دستش رو گذاشت روی سرش و زمزمه کرد:
«من چی‌کار کردم...؟ من دخترمو از دست دادم...»
اون شب نخوابید.
فقط یه اسم توی ذهنش می‌چرخید:
بورا...
دیدگاه ها (۰)

قسمت چهارم: بین حقیقت و پنهون‌کاریصبح، نور آفتاب کم‌رمق از پ...

قسمت پنجم: حرف‌هایی که سال‌ها توی دل موندنغروب شده بود. نور ...

قسمت دوم: فرار بی‌صدااون شب صدای گریه‌ی بورا خیلی آرومتر از ...

عنوان: "دختر نادیده"صدای جیغی تو خونه پیچید.بازم صدای بورا ب...

پارت : ۲۱

پارت : ۳۲

٬٬روی نیمکت پارک نشسته بود و کلاغ ها رو میشمرد تا بیاد بهشون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط