Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#season_Third
#part_284
رفتیم توی حیاط، ماشین رو روشن کردم و منتظر لیلی موندم
دو دقیقه ای نگذشت که سر کلش پیدا شد
کنار مامان صندلی عقب نشست
پامو روی گاز فشردم و تا رسیدن به بیمارستان یه ضرب روندم.
وقتی رسیدیم همه باهم پیاده شدیم
سمت پذیرش رفتم و شروع کردم به دادن نشونی ها
اونم راهنماییمون کرد
وارد همون بخش شدیم
نامجون روی نیمکت های مخصوص نشسته بودو داشت کلافه پاشو تکون میداد
سمتش رفتم
+نامجون
نگاهش سمتم چرخید
_داداش!.. عجله کنید گفتن باید عمل بشه سرش ضربه بدی خورده.. برین امضاء کنین.
باشه ای گفتم و همینکه خواستم برم لیلی دستمو گرفت
_ع.. عمل؟
دستمو روی صورتش قاب کردم
+هیچی نمیشه.. قول میدم
شروع کرد به اشک ریختن...
کلافه پلک بستم
+نریز لعنتی.. نریز!!!
سرشو پایین انداخت و چیزی نگفت
ازش فاصله گرفتم، سمت پذیرش رفتم تا پرونده رو درست کنم
پنج دقیقه ای گذشت و کارم تموم شد.
وقتی از دکترش حالشو پرسیدم گفت
سرش حسابی ضربه خورده و باید سریعا عمل بشه!!
سمت نامجون رفتم
+نامجون
_بله داداش
+توضیح بده.. چیشد؟
_همونطور که گفتی دنبالش راه افتادم ولی هرچی صداش میکردم جوابمو نمیداد
اصلا نمیدونم حواسش کجا بودو متوجه ماشینی که داشت سمتش میرفت نشد
ماشین بهش خورد..
مطعلق به یه پیرمرد بود یه ماشین نقره ای بود با ماشین همون پیرمرده رسوندیمیش بیمارستان
بعدشم که به شما زنگ زدم
عصبی پلک بستم..
+پیرمرده الان کدوم قبرستونه؟؟
به سمتی اشاره کرد
_اونجا نشسته
سمت مرد پیری که بهش اشاره کرده بود رفتم.
روش عربده کشیدم..
+مردک مگه کوری؟؟؟؟ چطوری رانندگی میکنی عو//ضی ؟؟؟
از روی نیمکت بلند شد و سرشو پایین انداخت
_خیلی خیلی معذرت میخوام اقا..
بخدا.. باور کنید خودم خیلی ناراحتم
+ناراحتی تو به چه در..دم میخوره؟
_متاسفم اقا من.. بخدا من اروم رانندگی میکردم ولی این اقا یهو اومد زیر ماشین تا ترمز کردم دیر شده بود
باور کنیت منم در..د شمارو دارم
بچم توی همین بیمارستان بستریه میرم کار میکنمو پول عمل هردو شون رو درمیارم قول میدم
دروغه اگه بگم دلم به حالش نسوخت
دستی توی موهام کشیدم و بدون هیچ حرف اضافه ای از کنارش رد شدم
سمت مادر و لیلی رفتم
لیلی روی صندلی نشسته بودو مادرم کنارش بود
دستمو روی کمـ..ر لیلی گذاشتم
+خوبی؟
چشمای اشکیش رو بهم دوخت
_اینجا چخبره جونگکوک چیشده؟؟ بابام چش شده! ترو خدا بگو.. خدا چیکار کنم؟ بدبخت شدم..
+نگران نباش عزیزم اروم باش.. توی خیابون یه ماشین باهاش تصادف کرده
دکتر گفت این عملو انجام بده حالش خوب میشه... بهم اعتماد کن حالش خوب میشه!
به پام چنگی زد
_واقعا بعد این عمل خوب میشه؟
میدونی که خوب نشه من میمیرم؟
همش تقصیر منه
لعنت بهم
لعنت به منو حرفام
بغـ.لش کردم.. فقط برای اینکه به خودش بدو بیراه نگه پیش منه بدبخت..
240 لایک
#season_Third
#part_284
رفتیم توی حیاط، ماشین رو روشن کردم و منتظر لیلی موندم
دو دقیقه ای نگذشت که سر کلش پیدا شد
کنار مامان صندلی عقب نشست
پامو روی گاز فشردم و تا رسیدن به بیمارستان یه ضرب روندم.
وقتی رسیدیم همه باهم پیاده شدیم
سمت پذیرش رفتم و شروع کردم به دادن نشونی ها
اونم راهنماییمون کرد
وارد همون بخش شدیم
نامجون روی نیمکت های مخصوص نشسته بودو داشت کلافه پاشو تکون میداد
سمتش رفتم
+نامجون
نگاهش سمتم چرخید
_داداش!.. عجله کنید گفتن باید عمل بشه سرش ضربه بدی خورده.. برین امضاء کنین.
باشه ای گفتم و همینکه خواستم برم لیلی دستمو گرفت
_ع.. عمل؟
دستمو روی صورتش قاب کردم
+هیچی نمیشه.. قول میدم
شروع کرد به اشک ریختن...
کلافه پلک بستم
+نریز لعنتی.. نریز!!!
سرشو پایین انداخت و چیزی نگفت
ازش فاصله گرفتم، سمت پذیرش رفتم تا پرونده رو درست کنم
پنج دقیقه ای گذشت و کارم تموم شد.
وقتی از دکترش حالشو پرسیدم گفت
سرش حسابی ضربه خورده و باید سریعا عمل بشه!!
سمت نامجون رفتم
+نامجون
_بله داداش
+توضیح بده.. چیشد؟
_همونطور که گفتی دنبالش راه افتادم ولی هرچی صداش میکردم جوابمو نمیداد
اصلا نمیدونم حواسش کجا بودو متوجه ماشینی که داشت سمتش میرفت نشد
ماشین بهش خورد..
مطعلق به یه پیرمرد بود یه ماشین نقره ای بود با ماشین همون پیرمرده رسوندیمیش بیمارستان
بعدشم که به شما زنگ زدم
عصبی پلک بستم..
+پیرمرده الان کدوم قبرستونه؟؟
به سمتی اشاره کرد
_اونجا نشسته
سمت مرد پیری که بهش اشاره کرده بود رفتم.
روش عربده کشیدم..
+مردک مگه کوری؟؟؟؟ چطوری رانندگی میکنی عو//ضی ؟؟؟
از روی نیمکت بلند شد و سرشو پایین انداخت
_خیلی خیلی معذرت میخوام اقا..
بخدا.. باور کنید خودم خیلی ناراحتم
+ناراحتی تو به چه در..دم میخوره؟
_متاسفم اقا من.. بخدا من اروم رانندگی میکردم ولی این اقا یهو اومد زیر ماشین تا ترمز کردم دیر شده بود
باور کنیت منم در..د شمارو دارم
بچم توی همین بیمارستان بستریه میرم کار میکنمو پول عمل هردو شون رو درمیارم قول میدم
دروغه اگه بگم دلم به حالش نسوخت
دستی توی موهام کشیدم و بدون هیچ حرف اضافه ای از کنارش رد شدم
سمت مادر و لیلی رفتم
لیلی روی صندلی نشسته بودو مادرم کنارش بود
دستمو روی کمـ..ر لیلی گذاشتم
+خوبی؟
چشمای اشکیش رو بهم دوخت
_اینجا چخبره جونگکوک چیشده؟؟ بابام چش شده! ترو خدا بگو.. خدا چیکار کنم؟ بدبخت شدم..
+نگران نباش عزیزم اروم باش.. توی خیابون یه ماشین باهاش تصادف کرده
دکتر گفت این عملو انجام بده حالش خوب میشه... بهم اعتماد کن حالش خوب میشه!
به پام چنگی زد
_واقعا بعد این عمل خوب میشه؟
میدونی که خوب نشه من میمیرم؟
همش تقصیر منه
لعنت بهم
لعنت به منو حرفام
بغـ.لش کردم.. فقط برای اینکه به خودش بدو بیراه نگه پیش منه بدبخت..
240 لایک
- ۱۰.۳k
- ۱۵ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط