پارت[47]
پارت[47]
همشون لباساشونو میپوشن.....
ویو تولد همه تقریبا اونده بودن و خلاصه حرف اینا میزدن تا اینکهههههه😬😬😬اون زنه اومد...🙄و دختره تهیونگو و پسرش رفتن سمتش
زنههههه:سلام بچها تولدتون مبارک(خنده یه دندونی)[گگگ میمون🙄]
تهیونگ:سلام عزیزم آم بچها ایشون اون خانومی بودن که گفتم
پسرش:س....سلام
دخترش:س....س..سلام اوم خو...خوشوقتم
زنه:همچنین دخترم
دخترش:من دختر مادرمم
زنه:اوه باشه عزیزم من معذرت میخوام(شاعر میگویَد گو نخور بابا بوفالو 😂😑)
تهیونگ:دخترم این رفتارت خوب نیست(تهیونگ میزنم بری اون دنیاااها بی ادب واقعا ک 😐😂)
دخترش:معذرت میخوام دست خودم نبود....
میرن تو و پسره تهیونگو با دخترش شمایه کیکو فوت میکنن و خلاصهههه کادو هارو باز میکنن و ارع به کادوعه اون زنه رسید
دخترش:داداش بیا بازش نکنیم بعدا بندازیمش دور هوم؟(اروم پچ پچ کرد)
پسرش:ها نظر منم همینه(اونم اروم پچ پچ کرد😂یاده کیک پچ پچ افتادم🙄😂)
زنه:تهیونگممممم امشب میخوام پیش تو و بچهامون بمونم(تهیونگ ا/ته ن تو میمون😑)
پسرش:ببخشید ؟بچهامون؟
تهیونگ:هیس(اخماش میره تویه هم)
دخترش:آ...آپا م...من امشب میرم خونه یه دوستم که شما و همسره ایندتون راحت باشین داداشمم با خودم میبرم
زنه:آ... عزیزم امشب میخوایم باهم خوشبگذرونیم مثلا
پسرش:نه ممنون منو خواهرم میریم
تهیونگ:نه دخترم من اجازه نمیدم بری خونه یه دوستت خودمون عمارت به این بزرگی داریم درضمن یکم باید با این خانوم اشنا بشین
دخترش و پسرش:باشه(ناراحت)
خلاصه مهمونارو راهی میکنن
زنه میره سمت پسره تهیونگ تا بغلش کنه بهو دخترش سریع دست داداشو میگیره و میگه...
دخترش:داداشی بدو بیا بریم بالا بازی گیم بازی کنیم
پسرش:اره بریم
زنه:عین مجسمه وایساد
تهیونگ:من واقعا معذرت میخوام هنو بهت عادت نکردن
زنه:ها ن بابا مشکلی نیست.....
ویو اتاق بچها::
دخترش:زنیکه رو مخ
پسرش:یا من اولش فکر کردم رومخ نیس ولی الان نظرم عوض شد
دخترش:منم
پسرش:راسی آبجی (چشمک میزنه)
دخترش:هوم؟
پسرش:میدونسی دوستام روت کراشن(چشمک میزنه دوباره)
دخترش:(قرمز میشه )یا هیونگ
پسرش:خب راس میگم دیگه کوچولو(میخنده)
دخترش:داداش من کوجولو نیستم فقط دو دقیقه ازت کوچیکترمااا
پسرش:ب هر حال بازم کوچولوعی خواهر نانازم
دخترش:میمون
پسرش:ابجی ادم باش دیگه باهات خوب رفتار میکنم
دخترش:باشه اوپا راسی ولی رفیاقه منم رو تو کراشن
پسرش:جدییی
دخترش:آره *میخنده*
پسرش:هه ببین چه داداشی داری حال کن
دخترش:اسکل
پسرش:میمون
دخترش:هیس بابا بریم بازیمونو کنیم
پسرش:لتس گو
《درضمن پسره و دختر تهیونگ خیلی بازیشون تویه گیم خوب بود😬》
تهیونگ:در میزنه،بچها
بچها:بله اوپاااا......
ادامع دارد....
همشون لباساشونو میپوشن.....
ویو تولد همه تقریبا اونده بودن و خلاصه حرف اینا میزدن تا اینکهههههه😬😬😬اون زنه اومد...🙄و دختره تهیونگو و پسرش رفتن سمتش
زنههههه:سلام بچها تولدتون مبارک(خنده یه دندونی)[گگگ میمون🙄]
تهیونگ:سلام عزیزم آم بچها ایشون اون خانومی بودن که گفتم
پسرش:س....سلام
دخترش:س....س..سلام اوم خو...خوشوقتم
زنه:همچنین دخترم
دخترش:من دختر مادرمم
زنه:اوه باشه عزیزم من معذرت میخوام(شاعر میگویَد گو نخور بابا بوفالو 😂😑)
تهیونگ:دخترم این رفتارت خوب نیست(تهیونگ میزنم بری اون دنیاااها بی ادب واقعا ک 😐😂)
دخترش:معذرت میخوام دست خودم نبود....
میرن تو و پسره تهیونگو با دخترش شمایه کیکو فوت میکنن و خلاصهههه کادو هارو باز میکنن و ارع به کادوعه اون زنه رسید
دخترش:داداش بیا بازش نکنیم بعدا بندازیمش دور هوم؟(اروم پچ پچ کرد)
پسرش:ها نظر منم همینه(اونم اروم پچ پچ کرد😂یاده کیک پچ پچ افتادم🙄😂)
زنه:تهیونگممممم امشب میخوام پیش تو و بچهامون بمونم(تهیونگ ا/ته ن تو میمون😑)
پسرش:ببخشید ؟بچهامون؟
تهیونگ:هیس(اخماش میره تویه هم)
دخترش:آ...آپا م...من امشب میرم خونه یه دوستم که شما و همسره ایندتون راحت باشین داداشمم با خودم میبرم
زنه:آ... عزیزم امشب میخوایم باهم خوشبگذرونیم مثلا
پسرش:نه ممنون منو خواهرم میریم
تهیونگ:نه دخترم من اجازه نمیدم بری خونه یه دوستت خودمون عمارت به این بزرگی داریم درضمن یکم باید با این خانوم اشنا بشین
دخترش و پسرش:باشه(ناراحت)
خلاصه مهمونارو راهی میکنن
زنه میره سمت پسره تهیونگ تا بغلش کنه بهو دخترش سریع دست داداشو میگیره و میگه...
دخترش:داداشی بدو بیا بریم بالا بازی گیم بازی کنیم
پسرش:اره بریم
زنه:عین مجسمه وایساد
تهیونگ:من واقعا معذرت میخوام هنو بهت عادت نکردن
زنه:ها ن بابا مشکلی نیست.....
ویو اتاق بچها::
دخترش:زنیکه رو مخ
پسرش:یا من اولش فکر کردم رومخ نیس ولی الان نظرم عوض شد
دخترش:منم
پسرش:راسی آبجی (چشمک میزنه)
دخترش:هوم؟
پسرش:میدونسی دوستام روت کراشن(چشمک میزنه دوباره)
دخترش:(قرمز میشه )یا هیونگ
پسرش:خب راس میگم دیگه کوچولو(میخنده)
دخترش:داداش من کوجولو نیستم فقط دو دقیقه ازت کوچیکترمااا
پسرش:ب هر حال بازم کوچولوعی خواهر نانازم
دخترش:میمون
پسرش:ابجی ادم باش دیگه باهات خوب رفتار میکنم
دخترش:باشه اوپا راسی ولی رفیاقه منم رو تو کراشن
پسرش:جدییی
دخترش:آره *میخنده*
پسرش:هه ببین چه داداشی داری حال کن
دخترش:اسکل
پسرش:میمون
دخترش:هیس بابا بریم بازیمونو کنیم
پسرش:لتس گو
《درضمن پسره و دختر تهیونگ خیلی بازیشون تویه گیم خوب بود😬》
تهیونگ:در میزنه،بچها
بچها:بله اوپاااا......
ادامع دارد....
۱۰.۷k
۱۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.