پارت[15]
پارت[15]
بعدش یونگی و ا/ت همو بغل میکنن میخوابن
دوباره ویو دقیقا ساعت 3 شب
سومین دوباره همون خوابو میبینه این دفعه کسی بیدار نمیشه
سومین :میپره از خواب وایی این چی بود من دیدم میره پایین اب بخوره یونگی رو میبینه
یونگی:عوا چیشده
سومین:هیچی
یونگی:رفتار امروزت خوب نبود
سومیم:به توهم هیچ ربطی نداره دعوایه منو خواهرم
یونگی:میبینیم
سومین:باشه میبینیم
بعد میرن اتاقاشون
ویو فردا صب سومین از خواب پا میشه میره سر خاک مامانش
سومین:مامان من میترسم میخوام از مامان بابایه یونگی اینا بپرسم تو چطوری واقعا فوت کردی این خوابایی که دارم میبینم چین خیلی نگرانم اگر واقعا مقصر من بودم که تو فوت کردی خودمو میکشم بعد ازون جا میره......
اونروز ا/ت و یونگی میرن و ازدواج میکنن البته همراه کوک و سومین نبود...
و برمیگردن
یونگی:امشب اون کاری که چند روز پیش نتونستیم انجام بدیمو میتونیم انجام بدیم
ا/ت:اره
خلاصه شب میشه سومین اصا از اتاقش بیرون نیومدو یه تبریک هم نگف
ا/ت یه لباس خواب پوشیده بود که باعث شده بود یونگی رو تحریک کنه
یونگی:ا/ت
ا/ت:جانم؟
یونگی:حالم بده
ا/ت:چی؟
یونگی:یهو میره سمت ا/تو لباشو کیس میکنه ا/تم همراهیش میکنه....بعد پرتش میکنه رویه تختو(واویلا لیلی دوست دارم خیلی🙃 من گفتم اسمات نمینویسم میخواین خودتون تصور کنین اگر دوس دارین اگرم نه دوس ندارین نکنین....)
خلاصه صدایه ناله هایه ا/ت با گوش کوک و سومین میرسد
سومین میره پایین تا اب بخوره و یاو سرو کله یه کوک هم پیدا میشه
کوک:عوا درویش
سومین:عوا تو اینجا چیکار میکنی نگا نکن لباس مناسبی ندارم
کوک:چشم الان میرم
سومین:نه ولش من دارم میرم رفتش بالا تویه اتاقش......
ادامع دارد...
بعدش یونگی و ا/ت همو بغل میکنن میخوابن
دوباره ویو دقیقا ساعت 3 شب
سومین دوباره همون خوابو میبینه این دفعه کسی بیدار نمیشه
سومین :میپره از خواب وایی این چی بود من دیدم میره پایین اب بخوره یونگی رو میبینه
یونگی:عوا چیشده
سومین:هیچی
یونگی:رفتار امروزت خوب نبود
سومیم:به توهم هیچ ربطی نداره دعوایه منو خواهرم
یونگی:میبینیم
سومین:باشه میبینیم
بعد میرن اتاقاشون
ویو فردا صب سومین از خواب پا میشه میره سر خاک مامانش
سومین:مامان من میترسم میخوام از مامان بابایه یونگی اینا بپرسم تو چطوری واقعا فوت کردی این خوابایی که دارم میبینم چین خیلی نگرانم اگر واقعا مقصر من بودم که تو فوت کردی خودمو میکشم بعد ازون جا میره......
اونروز ا/ت و یونگی میرن و ازدواج میکنن البته همراه کوک و سومین نبود...
و برمیگردن
یونگی:امشب اون کاری که چند روز پیش نتونستیم انجام بدیمو میتونیم انجام بدیم
ا/ت:اره
خلاصه شب میشه سومین اصا از اتاقش بیرون نیومدو یه تبریک هم نگف
ا/ت یه لباس خواب پوشیده بود که باعث شده بود یونگی رو تحریک کنه
یونگی:ا/ت
ا/ت:جانم؟
یونگی:حالم بده
ا/ت:چی؟
یونگی:یهو میره سمت ا/تو لباشو کیس میکنه ا/تم همراهیش میکنه....بعد پرتش میکنه رویه تختو(واویلا لیلی دوست دارم خیلی🙃 من گفتم اسمات نمینویسم میخواین خودتون تصور کنین اگر دوس دارین اگرم نه دوس ندارین نکنین....)
خلاصه صدایه ناله هایه ا/ت با گوش کوک و سومین میرسد
سومین میره پایین تا اب بخوره و یاو سرو کله یه کوک هم پیدا میشه
کوک:عوا درویش
سومین:عوا تو اینجا چیکار میکنی نگا نکن لباس مناسبی ندارم
کوک:چشم الان میرم
سومین:نه ولش من دارم میرم رفتش بالا تویه اتاقش......
ادامع دارد...
۸.۷k
۰۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.