🌹 من دوستت دارم دیونه پارت۴۹ امیرو رویام به ما پیوستن..
🌹 من دوستت دارم دیونه #پارت۴۹ #امیرو رویام به ما پیوستن..
-خب مثل اینکه کسی نمیخواد برام صبحانه بیاره مجبورم خودم برم خواستم از جام بلندشم ..رویادستشوبه علامت اینکه بشینم بالا پایین کرد..
-نه بشین من برات میارم .. وباعجله سمت آشپزخونه افتاد.لبخندی گوشه ای لبم جاخوش کرد بهترین صبحانه ای عمرمو الان میخورم...کیانوش زدزیر خنده -کنه مون مشخص شد بعضی خندیدن بعضی هم براکیانوش دهن کجی کردن..امیر بهت زده نگاهمون میکرد کیانوش خواست دلیل خندشو براامیرتوضیح بده پریدم توحرفش..
-امیر داداش چراوایستادی بیااینجابشین..سرشو تکون دادوامد کنارم نشست.. رویاصدام کرد..
-عرفان بیاصبحانه آمادست..
چقدراین جمله اش به دلم نشست به فکر فرورفتم..(-عرفان عزیزم بیاصبحانه آمادست..
-امدم خانومم.
-به به دست رویاخونومم دردنکنه چه میزی چیده..
-نوش جونت آقایم)بایادآوری امیراخمام توهم رفت..
کیانوش زدروشونه ام مگه نمیخوای صبحانه بخوری برو دیگه...
-حالا که فکر میکنم میبینم گرسنه ام نیست..سمت درحرکت کردم...بادو خودمو به دریا رسوندم....
-خدایاچرا...چرابایدامیر رویاروبخواد چراباید اونارو سرراهم قراربدی ...خدایاحالامن چیکارکنم...چیکار کنم خدا.تکلیف من چیه...من بدون رویانمیتونم..توبد دوراهی گیرکردم...نجاتم بده خدایاخودت میدونی که من امیروچقدردوست دارم..خیلی بیشتر ازاون چیزی که فکرشو میکنی..از بچگی باهم بزرگ شدیم...رویاهم یک ساله که شده زندگیم همه ای فکروخیالمو بهم ریخته ...ازبینشون مجبورم یکی روانتخاب کنم...آره من باید یکی روانتخاب کنم..اونم امیره امیر داداشمه...من به داداشم خیانت نمیکنم..داداشی که اولین باره عشق به یه دخترروتو چشماش میبینم...خدایامن نامرد نیستم من... به داداشم خیانت نمیکنم...آروم آروم میرفتم تو دریا تااینکه آب تازیر گلوم رسید..سرمو فروکردم تو آبو بیرون آوردم...صدای امیربه گوشم خورد..
-عرفان داری چیکار میکنی بیابیرون..
-بادادگفتم اول بگو منو میبخشی..
-براچی ببخشم مگه چیکارکردم دیونه ....
صداموانداختم پس کله امو گفتم:
-امیربگوومیبخشم..
-باشه دیونه بخشیدم هرغلطی که کردی رو بخشیدم..لبخندی زدم واز آب بیرون رفتم..امیر باخشم به سمتم امد..
-اوه اخماش...باسیلی که به گوشم خورد دهنم بسته شد ..
خواستم دستمو رو گونه ام بزارم طرف دیگه ای صورتم سوخت..
-برات متاسفم عرفان اینو گفتورفت... اولین باربود ازش سیلی میخوردم....چشمم به رویاافتاد که باچشمای اشکی نگام میکرد.. لبخند تلخی رولبم نشست.از زهرمارم بدتربود..
-توچراداری اشک میریزی من سیلی خوردم...رویابهم نزدیک شد..
-باصدای بغض داری گفت:
-چرااینقدرامیرواذیت میکنی کلی براش دردسر سازی..ازوقتی که باهات آشنا شدم فقط براش دردسر درست میکنی..
نویسند:S..m..a..E
-خب مثل اینکه کسی نمیخواد برام صبحانه بیاره مجبورم خودم برم خواستم از جام بلندشم ..رویادستشوبه علامت اینکه بشینم بالا پایین کرد..
-نه بشین من برات میارم .. وباعجله سمت آشپزخونه افتاد.لبخندی گوشه ای لبم جاخوش کرد بهترین صبحانه ای عمرمو الان میخورم...کیانوش زدزیر خنده -کنه مون مشخص شد بعضی خندیدن بعضی هم براکیانوش دهن کجی کردن..امیر بهت زده نگاهمون میکرد کیانوش خواست دلیل خندشو براامیرتوضیح بده پریدم توحرفش..
-امیر داداش چراوایستادی بیااینجابشین..سرشو تکون دادوامد کنارم نشست.. رویاصدام کرد..
-عرفان بیاصبحانه آمادست..
چقدراین جمله اش به دلم نشست به فکر فرورفتم..(-عرفان عزیزم بیاصبحانه آمادست..
-امدم خانومم.
-به به دست رویاخونومم دردنکنه چه میزی چیده..
-نوش جونت آقایم)بایادآوری امیراخمام توهم رفت..
کیانوش زدروشونه ام مگه نمیخوای صبحانه بخوری برو دیگه...
-حالا که فکر میکنم میبینم گرسنه ام نیست..سمت درحرکت کردم...بادو خودمو به دریا رسوندم....
-خدایاچرا...چرابایدامیر رویاروبخواد چراباید اونارو سرراهم قراربدی ...خدایاحالامن چیکارکنم...چیکار کنم خدا.تکلیف من چیه...من بدون رویانمیتونم..توبد دوراهی گیرکردم...نجاتم بده خدایاخودت میدونی که من امیروچقدردوست دارم..خیلی بیشتر ازاون چیزی که فکرشو میکنی..از بچگی باهم بزرگ شدیم...رویاهم یک ساله که شده زندگیم همه ای فکروخیالمو بهم ریخته ...ازبینشون مجبورم یکی روانتخاب کنم...آره من باید یکی روانتخاب کنم..اونم امیره امیر داداشمه...من به داداشم خیانت نمیکنم..داداشی که اولین باره عشق به یه دخترروتو چشماش میبینم...خدایامن نامرد نیستم من... به داداشم خیانت نمیکنم...آروم آروم میرفتم تو دریا تااینکه آب تازیر گلوم رسید..سرمو فروکردم تو آبو بیرون آوردم...صدای امیربه گوشم خورد..
-عرفان داری چیکار میکنی بیابیرون..
-بادادگفتم اول بگو منو میبخشی..
-براچی ببخشم مگه چیکارکردم دیونه ....
صداموانداختم پس کله امو گفتم:
-امیربگوومیبخشم..
-باشه دیونه بخشیدم هرغلطی که کردی رو بخشیدم..لبخندی زدم واز آب بیرون رفتم..امیر باخشم به سمتم امد..
-اوه اخماش...باسیلی که به گوشم خورد دهنم بسته شد ..
خواستم دستمو رو گونه ام بزارم طرف دیگه ای صورتم سوخت..
-برات متاسفم عرفان اینو گفتورفت... اولین باربود ازش سیلی میخوردم....چشمم به رویاافتاد که باچشمای اشکی نگام میکرد.. لبخند تلخی رولبم نشست.از زهرمارم بدتربود..
-توچراداری اشک میریزی من سیلی خوردم...رویابهم نزدیک شد..
-باصدای بغض داری گفت:
-چرااینقدرامیرواذیت میکنی کلی براش دردسر سازی..ازوقتی که باهات آشنا شدم فقط براش دردسر درست میکنی..
نویسند:S..m..a..E
۴۳.۱k
۲۴ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.