من دوستت دارم دیونه پارت۴۸ -اینکه چرابه من گفتین اسم عرفا
من دوستت دارم دیونه #پارت۴۸ #-اینکه چرابه من گفتین اسم عرفان. میثاقه ....عرفان شونه رو روی میز گذاشت... وگفت:
-اولا صبح بخیر.دوما من سرم خیلی درد میکنه..
-اولا صبح توأم بخیر دومأ برو یه قرص بخور تاسرت خوب بشه سومأهمین الان توضیح بده خیلی کنجکاوم..
-باشه توضیح میدم..
-خب منتظرم از اونور تخت امد اینور کنار امیر نشست وگفت:
-تو ثریارو میشناسی؟؟متعجب نگاهش کردم...
-ثریادیگه کیه؟؟
-دوست دوران دبیرستان؟؟؟
-وااامن تودبیرستان هیچ دوستی به اسم ثریانداشتم..امیر نگاهی به عرفان انداخت اونم نگاهش کردوشونه هاشو بالاانداختو ادامه داد..
-من خیلی وقت پیش یه دوست دختر داشتم بچه دبیرستانی بود بعداز چند مدت دوستی فهمیدم چه مارخوش خط وخالیه .همزمان بامن باچندنفردیگه هم دوست بود دوستی باهاشو بهم زدم ولی اون دست بردار نبودیه روز که بادوستش بودن به من زنگ زد که باهام حرف داره بعد از کلی اسرارمنم رفتم..بهش گفتم دست از سرم برداره ولی دختره ول کن نبود یه فوش خیلی بد بهم داد منم عصبی شدم یکی خوابوندم تو گوشش دختره باگریه رفت..دوستش که شاهد دعوای ما بود تحدیدم کردو گفت:
-یه روزی حالتو جا میارم آخه میدونی دوتا بادیگاردغول داشت..منم یکم ترسیدم..
-خب حالا این چه ربطی به تعغیر اسم دادن تو داشت..آخه اون دختره کپی تو بود من گفتم شایداون دختره تو باشی..گفتم اگه بفهمی من اون پسره ام به فکر انتقام بیفتی ودوستی باامیرو بهم بزنی....یهوزدم زیرخنده..
-وای عرفان عجب دیونه ای هستی تو..امیرم میخندید...
(عرفان)
خودمم تودروغی که گفتم مونده بودم.
ترسیدم دوباره اون حرفو
وقتی حافظشو از دست داده من ازش پرستاری میکردمو پیش بکشه..سریع ازجام بلند شدم...
-من برم یه چیری بخورم از دیشب تا حالا چیزی نخوردم اینو گفتموازاتاق بیرون امدم.
از راه پله پایین امدم..باصدای بلندسلام کردم...همه سرشون به سمتم چرخید...
-ببینم بدون من خوش میگذره...کیانوش از جاش بلندشدوسمتم امد
-بدون تو به من یکی اصلا خوش نمیگذره..خندیدم وگفتم:
-میگم کیانوش تو خیلی دورو ور من میپلکی نکنه قصد خواستگاری امدنت جدیه..
همه زدن زیرخنده..
-خب معلومه..یکی زدم روشونه اش روی صندلی نشستم نگاهی به دخترا انداختم ..
-خب دختراکدومتون خانومی میکنه میره برامن صبحانه میاره..کیانوش سریع گرفت:
-هرکی بره براش صبحانه بیاره همسر آیندشه بعدشم این لقب روش میمونه که خودشو به عرفان قالب کرده..این میشه همون کنه ای خودمون ملیکا براکیانوش چشم غره رفت میدونستم میخواست بره صبحانه بیاره ولی باحرف کیانوش از جاش جوم نخورد.
-میگم مانفهمیدیم داداش اسمت عرفانه یامیثاق ؟
-ببخشید خودمو میثاق معرفی کردم من اسمم عرفانه.بخاطر یه سوءتفاهم خودمو میثاق معرفی کردم الانم حل شد ..
-اولا صبح بخیر.دوما من سرم خیلی درد میکنه..
-اولا صبح توأم بخیر دومأ برو یه قرص بخور تاسرت خوب بشه سومأهمین الان توضیح بده خیلی کنجکاوم..
-باشه توضیح میدم..
-خب منتظرم از اونور تخت امد اینور کنار امیر نشست وگفت:
-تو ثریارو میشناسی؟؟متعجب نگاهش کردم...
-ثریادیگه کیه؟؟
-دوست دوران دبیرستان؟؟؟
-وااامن تودبیرستان هیچ دوستی به اسم ثریانداشتم..امیر نگاهی به عرفان انداخت اونم نگاهش کردوشونه هاشو بالاانداختو ادامه داد..
-من خیلی وقت پیش یه دوست دختر داشتم بچه دبیرستانی بود بعداز چند مدت دوستی فهمیدم چه مارخوش خط وخالیه .همزمان بامن باچندنفردیگه هم دوست بود دوستی باهاشو بهم زدم ولی اون دست بردار نبودیه روز که بادوستش بودن به من زنگ زد که باهام حرف داره بعد از کلی اسرارمنم رفتم..بهش گفتم دست از سرم برداره ولی دختره ول کن نبود یه فوش خیلی بد بهم داد منم عصبی شدم یکی خوابوندم تو گوشش دختره باگریه رفت..دوستش که شاهد دعوای ما بود تحدیدم کردو گفت:
-یه روزی حالتو جا میارم آخه میدونی دوتا بادیگاردغول داشت..منم یکم ترسیدم..
-خب حالا این چه ربطی به تعغیر اسم دادن تو داشت..آخه اون دختره کپی تو بود من گفتم شایداون دختره تو باشی..گفتم اگه بفهمی من اون پسره ام به فکر انتقام بیفتی ودوستی باامیرو بهم بزنی....یهوزدم زیرخنده..
-وای عرفان عجب دیونه ای هستی تو..امیرم میخندید...
(عرفان)
خودمم تودروغی که گفتم مونده بودم.
ترسیدم دوباره اون حرفو
وقتی حافظشو از دست داده من ازش پرستاری میکردمو پیش بکشه..سریع ازجام بلند شدم...
-من برم یه چیری بخورم از دیشب تا حالا چیزی نخوردم اینو گفتموازاتاق بیرون امدم.
از راه پله پایین امدم..باصدای بلندسلام کردم...همه سرشون به سمتم چرخید...
-ببینم بدون من خوش میگذره...کیانوش از جاش بلندشدوسمتم امد
-بدون تو به من یکی اصلا خوش نمیگذره..خندیدم وگفتم:
-میگم کیانوش تو خیلی دورو ور من میپلکی نکنه قصد خواستگاری امدنت جدیه..
همه زدن زیرخنده..
-خب معلومه..یکی زدم روشونه اش روی صندلی نشستم نگاهی به دخترا انداختم ..
-خب دختراکدومتون خانومی میکنه میره برامن صبحانه میاره..کیانوش سریع گرفت:
-هرکی بره براش صبحانه بیاره همسر آیندشه بعدشم این لقب روش میمونه که خودشو به عرفان قالب کرده..این میشه همون کنه ای خودمون ملیکا براکیانوش چشم غره رفت میدونستم میخواست بره صبحانه بیاره ولی باحرف کیانوش از جاش جوم نخورد.
-میگم مانفهمیدیم داداش اسمت عرفانه یامیثاق ؟
-ببخشید خودمو میثاق معرفی کردم من اسمم عرفانه.بخاطر یه سوءتفاهم خودمو میثاق معرفی کردم الانم حل شد ..
۵۵.۹k
۲۴ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.