ابنباتتلخ

#ابنبات_تلخ
PaRt:۲۱
.
خدمتکار : ارباب گفتن قانون هارو بهت بگم اول
لینا:با پسر نگردم لاس نزنم بدون اجازه اش کاری نکنم لباس باز جلو کسی جز خودش نپوشم نزدیک کسی نشم از کارایی که خوشش نمیاد رو انجام ندم به حرفاش گوش بدم قانون دیگه ای هست
خدمتکار : آآآآ ... وارد ...
لینا:وارد اون اتاقه نشم چون پر از عکسای خودشه و من
خدمتکار : دوست دختر قبلیشون نه شما قبل
لینا:قبل یونا دیگه نه
خدمتکار : بله
لینا:خوبه باشه ممنون یونا کجاست
خدمتکار : من اجازه ندارم بهت بگم
لینا:خب به ی ورم
خدمتکار : بی ادب
لینا:زبون درازی میکنه
خدمتکاره میره
لینا:ولو میشه رو تخت
لینا:همینجوری به سقف زل میزنه و به اینکه چه جوری خانوادش ولش کردن فک میکنه
لینا:اه اصن به ی ورم که ولم کردن ایششش
تهیونگ:با خودت حرف میزنی
لینا:وایییییییییی یا حضرت فیثاغورس
لینا:ادم وقتی کسی رو نداشته باشه مجبور میشه با خودش درد و دل کنه
تهیونگ:اها
لینا:در زدم بلند نیستی ...
تهیونگ؛ ه بلد نیستم مشکلی داری
لینا:میاد سمت تهیونگ و دست تهیونگ رو میزنه به در : اینجوری و بعد میگی میتونم وارد شم اگه گفتن اره برو تو
تهیونگ:با اخم زل میزنه به لینا
لینا:خودت گفتی بلد نیستم منم یادت دادم
تهیونگ:خانم کوچولو بد میبینی ها
لینا:من چیزی برا از دست دادن ندارم پس مهم نی
تهیونگ:این لباسارو هم عوض کن ی لباس دیگه بپوش
لینا:میره سمت وسایلاش و ی پیرهن برمیداره : خوبه سرورم
تهیونگ:وسایلای لینا رو میندازه از پنجره ی اتاق پایین
لینا:چیکار میکنییی گوشیم توش بودددد
تهیونگ:گوشی که بی گوشی ولی بقیه وسایلا اینجا هس
لینا:ای خدااا
تهیونگ:از تو کمد ی لباس ...
لینا:با بچه که طرف نیستی اه
تهیونگ:خیلی خب بپوش
لینا:میره سمت کمد و در کمد رو باز میکنه : یاااا اینا همش که بازههه
تهیونگ:خب بپوش
لینا:من اینارو عمرا بپوشم
تهیونگ:میپوشی یا خودم بپوشونمت
لینا:نه میپوشم نه میزاری بهم بپوشونی
تهیونگ:میاد سمت لینا
لینا:میدویه اونور اتاق : باشه باشه تورو جان مادرت برو بیرون خودم میپوشم
تهیونگ:افرین جوجه«میره»
لینا:لباس رو میکشه تنش و میره پیش ...


ادامه دارد....
. . _____ . .