آخرین روز با تو بودن part 4
بعد از حموم رفتم بیرون و رفتم سمت خونه هاروتو و در زدم که بعد دومین در رو باز کرد بغلش کردم و رفتیم داخل
هیون=روتو امشب میای بالماسکه?
هاروتو=آره میام...
کمی از ویسکی خوردم و روی مبل نشستم
هیون=چه خبر...
هاروتو=هیچی تنهایی و تنهایی...تو چی هنوز با جینی?هنوز از دلقک و اینجور چیزا میترسه?
هیون=آره خیلی حساس شده
هاروتو=بهتره مراقب باشی شنیدم چند روزه یک دلقک چندروزه داخل خیابون ها میچرخه
هیون=آره!خودم دیدمش و حتی سعی کردم ازش حرف بکشم ولی بهم گفت بهتره مراقب دوست دخترت باشی
هاروتو با تعجب نگاهم کرد
هاروتو=پس چرا الان اینجایی?!
هیون=حوصله ام سر میره خونه خیلی بی قرار شدم این سندروم کوفتی ام ولم نمیکنه
هاروتو=رفتی دکتر؟
هیون=میخوام ولی وقتی نزدیک کلینیک میشم صدا خیلی بدتر میشه...من برم
هاروتو=باشه مراقب باش
رفتم بیرون و رفتم سمت ساحل مدتی اونجا بودم و رفتم سمت خونه که دیدم دلقک جلوی در خونه ایستاده بود با ترس و وحشت دوییدم سمتش و خواستم ماسکش رو درارم که با چاقو دستم رو زخمی کرد
هیون=فاک عوضی تو چه خری هستی؟میکشمت!
دلقک دوباره با صدای چندش اش خندید
دلقک=زیاد مطمئن نباش...امشب قرار نیست اتفاق خوبی بیوفته چوی هیونسوک
دلقک بلند شد و رفت منم دوییدم داخل خونه که دیدم جین با یک لباس سلطنتی داخل اتاق بود و داشت رژ میزد هیون=جین خودتی؟
وقتی صدام رو شنید انگار ترسید خندید و مثل پرنسس ها تعظیم کرد جین=سلام سرورم!
خندیدم و صورتش رو گرفتم داخل دستم و پیشونیش رو بوسیدم هیون=شبیه فرشته ها شدی!
جین=مرسی...تو هم برو آماده شو!
سرم رو تکون دادم و رفتم آماده شدم
/شب ⁰⁹:⁰⁰/
جلوی یک قصر بزرگ ایستادیم جین ماسک اش رو زد و با لبخند رفتیم داخل کنار ماشیهو بودیم و حرف میزدیم که جین گفت میره دستشویی
...
از رفتن جین خیلی گذشته بود و هنوز نیومده بود نگران شدم و رفتم طبقه بالا ولی ندیدمش خواستم برم سمت پایین که دوباره اون صدا داخل مغزم پیچید
<صدای جیغ>
「چوی هیونسوک بدو...خون...دلقک...برو حیاط پشتی!!」
چشمام رو از درد داخل سرم بستم صدای نا مفهومی میشنیدم و تصاویر نامفهوم انگار کسی کشته شده و یک زمین پر خون
از پله ها رفتم پایین که رد دست روی پنجره ها ضاحر شد با ترس و تعجب به پنچره ها نگاه کردم که دوباره همون صدا رو شنیدم
「پایین...روی زمین...دیوار....خون!!」
روی زمین رو نگاه کردم که نقاب جین رو دیدم که قطره های خون روش بود به دیوار نگاه کردم جای دست خونی بور انگار کسی میخواسته دیوار رو بگیره قلبم از ترس میتپید و چشمام پر از اشک شده بود
رفتم داخل حیاط که با صحنه ای که دیدم روحم از بدنم جدا شد
#انهایپن#بلک_پینک
#تی_اکس_تی#بی_تی_اس
#کره_جنوبی#آسمر_فود
#ترژر#جیمین
#نامجون#کیوت
#غمگین#دپ#رمان#تصور_کن
هیون=روتو امشب میای بالماسکه?
هاروتو=آره میام...
کمی از ویسکی خوردم و روی مبل نشستم
هیون=چه خبر...
هاروتو=هیچی تنهایی و تنهایی...تو چی هنوز با جینی?هنوز از دلقک و اینجور چیزا میترسه?
هیون=آره خیلی حساس شده
هاروتو=بهتره مراقب باشی شنیدم چند روزه یک دلقک چندروزه داخل خیابون ها میچرخه
هیون=آره!خودم دیدمش و حتی سعی کردم ازش حرف بکشم ولی بهم گفت بهتره مراقب دوست دخترت باشی
هاروتو با تعجب نگاهم کرد
هاروتو=پس چرا الان اینجایی?!
هیون=حوصله ام سر میره خونه خیلی بی قرار شدم این سندروم کوفتی ام ولم نمیکنه
هاروتو=رفتی دکتر؟
هیون=میخوام ولی وقتی نزدیک کلینیک میشم صدا خیلی بدتر میشه...من برم
هاروتو=باشه مراقب باش
رفتم بیرون و رفتم سمت ساحل مدتی اونجا بودم و رفتم سمت خونه که دیدم دلقک جلوی در خونه ایستاده بود با ترس و وحشت دوییدم سمتش و خواستم ماسکش رو درارم که با چاقو دستم رو زخمی کرد
هیون=فاک عوضی تو چه خری هستی؟میکشمت!
دلقک دوباره با صدای چندش اش خندید
دلقک=زیاد مطمئن نباش...امشب قرار نیست اتفاق خوبی بیوفته چوی هیونسوک
دلقک بلند شد و رفت منم دوییدم داخل خونه که دیدم جین با یک لباس سلطنتی داخل اتاق بود و داشت رژ میزد هیون=جین خودتی؟
وقتی صدام رو شنید انگار ترسید خندید و مثل پرنسس ها تعظیم کرد جین=سلام سرورم!
خندیدم و صورتش رو گرفتم داخل دستم و پیشونیش رو بوسیدم هیون=شبیه فرشته ها شدی!
جین=مرسی...تو هم برو آماده شو!
سرم رو تکون دادم و رفتم آماده شدم
/شب ⁰⁹:⁰⁰/
جلوی یک قصر بزرگ ایستادیم جین ماسک اش رو زد و با لبخند رفتیم داخل کنار ماشیهو بودیم و حرف میزدیم که جین گفت میره دستشویی
...
از رفتن جین خیلی گذشته بود و هنوز نیومده بود نگران شدم و رفتم طبقه بالا ولی ندیدمش خواستم برم سمت پایین که دوباره اون صدا داخل مغزم پیچید
<صدای جیغ>
「چوی هیونسوک بدو...خون...دلقک...برو حیاط پشتی!!」
چشمام رو از درد داخل سرم بستم صدای نا مفهومی میشنیدم و تصاویر نامفهوم انگار کسی کشته شده و یک زمین پر خون
از پله ها رفتم پایین که رد دست روی پنجره ها ضاحر شد با ترس و تعجب به پنچره ها نگاه کردم که دوباره همون صدا رو شنیدم
「پایین...روی زمین...دیوار....خون!!」
روی زمین رو نگاه کردم که نقاب جین رو دیدم که قطره های خون روش بود به دیوار نگاه کردم جای دست خونی بور انگار کسی میخواسته دیوار رو بگیره قلبم از ترس میتپید و چشمام پر از اشک شده بود
رفتم داخل حیاط که با صحنه ای که دیدم روحم از بدنم جدا شد
#انهایپن#بلک_پینک
#تی_اکس_تی#بی_تی_اس
#کره_جنوبی#آسمر_فود
#ترژر#جیمین
#نامجون#کیوت
#غمگین#دپ#رمان#تصور_کن
۲.۵k
۲۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.