میراث ابدی 💜پــارت²²💜 کپ👇
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جین: منفجر نشی کوچلو. حالا مثل یه آدم بیا دنبالم.
به اجبار دنبالش رفتم. به یه غذاخوری محلی رفت. نشستیم غذا سفارش دادیم........
ــ خب چیکارم داشتی؟
جین: به بنگ چان اهمیت نده.
ــ بله؟
جین: همین که شنیدی.
ــ اونوقت به شما چه ربطی داره؟!
غذامونو آوردن........
جین: ربط داره گفتم. اون پسر خوبی نیست. ما با خاونادشون دشمنیم.
ــ به من ربطی نداره. من هر کاری دلم بخواد میکنم. و اصلا هم به شما ربطی نداره.
اینم بخشی از انتقامم..........
جین: خوددانی. فقط خواستم بهت هشدار بدم. همین.
زد به ملاجم.........
ــ باشه ممون از هشدارتون. حالا من غذامو میخورمو میرم پی کارم. دیگه نمیخوام روی نحضتو امروز ببینم.
جین: چی گفتی؟
ــ همونی که خودت شنیدی.
جین: امروز میخواستم باهات کاری نداشته باشم ولی خودت خواستی.
ــ آره فهمیدم خودم چند دیقه پیش.
شروع کردم به غذا خوردن اونم هیچ حرفی نزد. من فکر میکردم سورابول خیلی بزرگه ولی خیلیم کوچیکه هر جا میرم این اونجاست. بلند شدم پول غذای خودمو حساب کردم. اونم همینکارو کرد. حوصله جای دیگرو نداشتم. ای خدا این یعون کجا غیبش زد؟ شاید برگشته باشه خونه. برم خونه. رسیدم خونه. یعون خون بود هیچی نگفت منم از صبح خسته بودم مستقیم رفتم اتاقم. خوابیدم. با صدای مامانم بلند شدم........
مامان: بلند شو برای شام میریم قصر پادشاه و ملکه میخوان ببینند.
ــ مامان هنو برا شام خیلی مونده.
مامان: نخیرم تا تو حاضذ بشی شام شده.
ــ عه مامان جوری میگی انگار آماده شدنم چند ساعت طول میکشه.
مامان: نخیر نیم ساعت مونده به شام. یعون گفت خسته ای وگرنه زودتر بیدارت میکردم.
مثل فنر تو جام نشستم........
ــ چند ساعت خوابیدم؟
مامان: چهار ساعت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره 💜
#میراث_ابدی #bts
جین: منفجر نشی کوچلو. حالا مثل یه آدم بیا دنبالم.
به اجبار دنبالش رفتم. به یه غذاخوری محلی رفت. نشستیم غذا سفارش دادیم........
ــ خب چیکارم داشتی؟
جین: به بنگ چان اهمیت نده.
ــ بله؟
جین: همین که شنیدی.
ــ اونوقت به شما چه ربطی داره؟!
غذامونو آوردن........
جین: ربط داره گفتم. اون پسر خوبی نیست. ما با خاونادشون دشمنیم.
ــ به من ربطی نداره. من هر کاری دلم بخواد میکنم. و اصلا هم به شما ربطی نداره.
اینم بخشی از انتقامم..........
جین: خوددانی. فقط خواستم بهت هشدار بدم. همین.
زد به ملاجم.........
ــ باشه ممون از هشدارتون. حالا من غذامو میخورمو میرم پی کارم. دیگه نمیخوام روی نحضتو امروز ببینم.
جین: چی گفتی؟
ــ همونی که خودت شنیدی.
جین: امروز میخواستم باهات کاری نداشته باشم ولی خودت خواستی.
ــ آره فهمیدم خودم چند دیقه پیش.
شروع کردم به غذا خوردن اونم هیچ حرفی نزد. من فکر میکردم سورابول خیلی بزرگه ولی خیلیم کوچیکه هر جا میرم این اونجاست. بلند شدم پول غذای خودمو حساب کردم. اونم همینکارو کرد. حوصله جای دیگرو نداشتم. ای خدا این یعون کجا غیبش زد؟ شاید برگشته باشه خونه. برم خونه. رسیدم خونه. یعون خون بود هیچی نگفت منم از صبح خسته بودم مستقیم رفتم اتاقم. خوابیدم. با صدای مامانم بلند شدم........
مامان: بلند شو برای شام میریم قصر پادشاه و ملکه میخوان ببینند.
ــ مامان هنو برا شام خیلی مونده.
مامان: نخیرم تا تو حاضذ بشی شام شده.
ــ عه مامان جوری میگی انگار آماده شدنم چند ساعت طول میکشه.
مامان: نخیر نیم ساعت مونده به شام. یعون گفت خسته ای وگرنه زودتر بیدارت میکردم.
مثل فنر تو جام نشستم........
ــ چند ساعت خوابیدم؟
مامان: چهار ساعت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره 💜
#میراث_ابدی #bts
۱۱.۴k
۲۶ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.