فیک وقتی نمیدونستی گیر چه ادمی افتادی

فیک: وقتی نمیدونستی گیر چه ادمی افتادی
پارت ³
وقتی میا میگفت که چیکار کنمو نکنم همه چیز رو یاد گرفتم
وونهی: میا من ازت سوال دارم..
میا: چیشده بگو بهم در مورد کاره؟ نفهمیدی بیشتر میخوای بهت توضیح بدم؟
وونهی: نهه در مورد کار نیست توضیح دادی یادش گرفتم مرسی
وونهی: سوالم در مورد جونگکوکه....
میا: خب بپرس
وونهی: چیز.. من یه خورده وحشت کردم.. یارو خیلی ترسناکه خفتمون نکنه😂😂
میا: نه بابا دیوونه شدی توی این مدت های طولانی که باهاش توی یه شرکت بودم با همه خشن برخورد میکنه اون فقط اعصاب ندارع و رفتارش با همه سرده بجز دوست دخترش
وونهی: اهااااااااااا.. راستی تو چرا این همه ازش اطلاعات داریی؟؟
میا: من خب میدونم دیگه 😂
وونهی: هعییی
جونگکوک: درمورد چی حرف میزنین
میا: هیچی داشتم بهش کارو یاد میدادمم
جونگکوک: خوبه این برگه هارو چک کن شب اطلاعاتشونو بهم بده در ضمن وونهی توهم میتونی بری خونه اگه یاد گرفتی(همه ی حرفاشش با حالتت سردد گفته میشههه)
میا و وونهی: چشم
از شرکت اومدم بیرون دیدم چند تا ون سیاه دم شرکته که جونگکوک توی یکی از ون ها سوار شد با خودم گفتم نکنه این مافیا یا جاسوسه خیلی ترسناکه بخدا راهمو گرفتم رفتم خونه حسابی خسته شده بودم انگار رفتم مدرسه
خودمو انداختم رو تخت و با خودم حرف میزدم مثل جن زده ها
پاشدم رفتم حموم دوش 15 مینی گرفتم اومدم پیش خانوادهه
بابام: خب دختر چطور بود استخدام شدی؟؟
وونهی: اره بابا خیلی خوب بود کارش
سوبین: حالا کارت چیه نگفتی؟
سوجین: راست میگه بوگوو(حسادت) 😂
وونهی: شاید باورتون نشه ولیی داخل بزرگترین شرکته کره استخدام شدم
همه تو شوک بودننن
سوجین که داشت از حسادت میمرد
داداشم یه حالت ترس داشت بابامم تویه فکر فرو رفت
وونهی: اممم چتون شد یهو؟
بابام: هیچ.. هیچی نشده بهتره بری بخوابی دیگههه برو بروو شبت بخیرر
وونهی: شب بخیرر
سوجین: برو نبینمت میمونک
وونهی: خفه شو بابا
امشب هم گذشت گوشیمو سر ساعت 6 ایندفعه تنظیم کردم برام سخت بود اون ساعت پاشم ولی سیعمو باید بکنم شب زود بخوابم و به این روند ادامه بدم....
دیدگاه ها (۳)

فیک: وقتی نمیدونستی گیر چه ادمی افتادی پارت ⁴(بچه ها میخوام ...

فیک: وقتی نمیدونستی گیر چه ادمی افتادی پارت ⁵50 برگه رو چک ک...

فیک: وقتی نمیدونستی گیر چه ادمی افتادی.. پارت ²اومدم داخل ات...

فیک: وقتی نمیدونستی گیر چه ادمی افتادیپارت ¹امروز مثل هرروز ...

𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭⁵ باید به جوری از دلش دربیارم، اصلا ...

𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭⁶ بغلش کردم و بعد گفتم : خب دیگه ، ا...

𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭⁴ می خوام وقتی رفتیم خونه ازش تشکر ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط