فیک ١١۵

هانول بی‌صدا بود، نگاهش نشان می‌داد که چقدر از حضور در کنار هوسوک داغون شده بود. هوسوک با عصبانیت شانه‌های هانول را گرفت و با صدایی بلند فریاد زد:
حرف بزن!

قطره اشکی از چشمان هانول سرازیر شد. او فقط زمزمه می‌کرد:
نمی‌دونم... نمی‌دونم...
و این کلمات را بارها تکرار می‌کرد.

جونگ‌کوک با دقت به آن‌ها نگاه می‌کرد، آماده بود تا حمله کند، اما اسلحه هوسوک در جای خطرناکی قرار داشت. اگر جونگ‌کوک حمله می‌کرد، احتمال زیادی وجود داشت که به هانول آسیب برسد.

ناگهان در باز شد و مردی سیاه‌پوش وارد شد. به نظر می‌رسید که او هم از افراد هوسوک باشد، اما با بقیه تفاوت داشت. او ماسک زده بود. با عصبانیت به هوسوک گفت:
چطور جرأت کردی اسلحه روی اون بگیری؟!

هوسوک با تمسخر خندید و جواب داد:
دوست داری همه بدونن کی هستی؟ مطمئنم پشیمون میشن بهت اعتماد کردن.

مرد سیاه‌پوش فریاد زد: خفه شو!

هوسوک اسلحه را زیر گلوی هانول برد، بو*سه‌ای روی صورتش زد و گفت:
جونگ‌کوک، زن زیبایی داری، اما حیف که من عاشقش شدم و نمی‌تونم رهاش کنم. مگه نه تهیونگ؟!

تهیونگ با عجله نگاهش را بین افراد چرخاند. می‌توانست از چشمانش خواند که چقدر ناراحت است. او با دستپاچگی شروع به صحبت کرد:
اون چیزی که فکر می‌کنین نیست... به خ...

هوسوک حرفش را قطع کرد و گفت: خفه شو! فکر کردی می‌ذارم از این داستان راحت بشی؟ نه، به این خیال نباش! نقشه تهیونگ بود که هانول رو بدزدیم. اون کمکم کرد تا از کوک انتقام بگیرم و...

لالا شب بخیر قشنگا🦦💖
دیدگاه ها (۲۹)

فیک ١١۶ کوک با چشمانی پر از نگرانی به تهیونگ خیره شده بود. ...

فیک١١٧ هانول، تو فکر فرو رفته بود. انگار یه وزنه سنگین رو سی...

فیک ١١۴ هوسوک، خشمگین و بی‌رحم، دست هانول را محکم گرفته بود...

فیک ١١٣هوسوک با دیدن رفتن جونگ هی، سریع فلش رو به گوشی وصل ک...

black flower(p,317)

black flower(p,238)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط