vimin
Part 42🖤
جیمین به اتاقش برگشت...
ویو جیمین:
بلاخره دارم سعی میکنم فرار کنم...
ولی حس خوبی ندارم...
اگر فرار کنم .. جایی ندارم برم.. صددرصد
گیر یه آدم دیگه میوفتم...
و نمیدونم چجوری دوباره پیش ا/ت و جونکوک برگردم...
اگر ببینم داره درست باهام برخورد میکنه..
شاید بمونم...باید قید همه چیو بزنم...
پرش زمانی به شب:
ویو یارو:(نمیدونم باید چه اسمی براش بزارم)
باید برای شام بیارمش اتاقم...
موقع شام بود...
جیمین روی تخت خودش نشسته بود و زانوشو بغل کرده بود...
که در اتاق باز شد..
یه بادیگارد وارد اتاق شد... به جیمین گفت:
بیا یه لباس انتخاب کن بپوش...
جیمین از جاش بلند شد..
_کجا باید برم؟؟
دنبالم بیا..
بعد از دو مین به یه اتاق رسیدن...
بادیگارده در یه کمد رو باز کرد و به جیمین گفت
پوشیدی بیرون منتظرم...
_اوکی..
لباساش باحال بود... ولی بیشتر مجلسی بود..
یه شولوار لی مام استایل سورمه ایی برداشت با یه هوپی قرمز ساده که تا پایین باسنش بود...
و یه کفش ال استار قرمزم برداشت باهاش ست کرد...
موهاشو تو پیشونیش زد و
در کمد و بست و از اتاق خارج شد...
خطاب به بادیگارد
_خب....؟
بادیگارد وقتی جیمینو دید از شدت زیبایی چشماش چهار تا شد...
از راهروی وسط عمارت که پر بادیگارد بود رد شدن... هه بادیگاردا محو جیمین بودن و باهم پچ پچ میکردن...
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
ویو تهیونگ:
دو روز دیگه مونده.....
+هوی هوی...
سونگ هو... هنوز اون پشتی؟؟
/رییییس......
ارههه
خب ، پس فردا صبح شما میاین خیلی نامحسوس وارد عمارت عمارت این دیوث میشین و خودتونو قایم میکنین...ولی مواد منفجره تایمی رو به جاهای حساس عمارت میزنین...
زمانشم میزارین رو ۱۵دقیقه...
/✓چیییییییی
میخواین توی ۱۵ دقیقه همه این کارو برای فرار انجام بدین؟؟؟
+نقشه دارم... چیزی نگو...
continues✌️
لایک و کامنت...😁❤️
داریم به پارتای پایانی نزدیک میشیم... حمایتاتونو دریغ نکیند😽❤️
جیمین به اتاقش برگشت...
ویو جیمین:
بلاخره دارم سعی میکنم فرار کنم...
ولی حس خوبی ندارم...
اگر فرار کنم .. جایی ندارم برم.. صددرصد
گیر یه آدم دیگه میوفتم...
و نمیدونم چجوری دوباره پیش ا/ت و جونکوک برگردم...
اگر ببینم داره درست باهام برخورد میکنه..
شاید بمونم...باید قید همه چیو بزنم...
پرش زمانی به شب:
ویو یارو:(نمیدونم باید چه اسمی براش بزارم)
باید برای شام بیارمش اتاقم...
موقع شام بود...
جیمین روی تخت خودش نشسته بود و زانوشو بغل کرده بود...
که در اتاق باز شد..
یه بادیگارد وارد اتاق شد... به جیمین گفت:
بیا یه لباس انتخاب کن بپوش...
جیمین از جاش بلند شد..
_کجا باید برم؟؟
دنبالم بیا..
بعد از دو مین به یه اتاق رسیدن...
بادیگارده در یه کمد رو باز کرد و به جیمین گفت
پوشیدی بیرون منتظرم...
_اوکی..
لباساش باحال بود... ولی بیشتر مجلسی بود..
یه شولوار لی مام استایل سورمه ایی برداشت با یه هوپی قرمز ساده که تا پایین باسنش بود...
و یه کفش ال استار قرمزم برداشت باهاش ست کرد...
موهاشو تو پیشونیش زد و
در کمد و بست و از اتاق خارج شد...
خطاب به بادیگارد
_خب....؟
بادیگارد وقتی جیمینو دید از شدت زیبایی چشماش چهار تا شد...
از راهروی وسط عمارت که پر بادیگارد بود رد شدن... هه بادیگاردا محو جیمین بودن و باهم پچ پچ میکردن...
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
ویو تهیونگ:
دو روز دیگه مونده.....
+هوی هوی...
سونگ هو... هنوز اون پشتی؟؟
/رییییس......
ارههه
خب ، پس فردا صبح شما میاین خیلی نامحسوس وارد عمارت عمارت این دیوث میشین و خودتونو قایم میکنین...ولی مواد منفجره تایمی رو به جاهای حساس عمارت میزنین...
زمانشم میزارین رو ۱۵دقیقه...
/✓چیییییییی
میخواین توی ۱۵ دقیقه همه این کارو برای فرار انجام بدین؟؟؟
+نقشه دارم... چیزی نگو...
continues✌️
لایک و کامنت...😁❤️
داریم به پارتای پایانی نزدیک میشیم... حمایتاتونو دریغ نکیند😽❤️
۱۰.۰k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.