ویو جیمین

ویو جیمین
بادیگارد اومد و از دستاش گرفت
£از دست ارباب فرار می‌کنی پری بدبخت؟
که منو دید و تعظیم کرد
£ا.‌.ارباب...
=ولش کن...
دستاشو ول کرد
+بیشور..
=باید بری زیبا... می‌دونم سخته خب زندگی تو همچین جهنمی ولی کنار بیا مطمئن باش یه روزی آزاد میشی نمی‌دونم کی ولی امیدتو از دست نده..الآنم مثلا من صداتو ازت گرفتم...ضایع بازی در نیار...هوی تو
£ب..بله
=بفهمم رفتی خا.مالی کردی می‌دونی چی میشه دیگه؟
£بله چشم...
+م..میشه ازین حرفتون صرف نظر کنین ارباب؟
=چرا مگه صداتو نمی‌خوای..؟

+من خیلی پر حرفم و نمیتونم خودمو کنترل کنم مخصوصا اینکه می‌دونم میتونم حرف بزنم و نمیزنم...اگه حرف بزنم براتون دردسر درست میکنم
=باشه زیبارو...افتخار میدی بری داخل (خنده کوتاه)
+ح..حتما (یکمی ناراحت)
بادیگارد از دستش گرفت و بردش
ویو آت
عر..عررر..عرررررر عرررررررررررررر....عررررررررررررررررررر
منو برد اتاق ارباب
-خونتو میریزم دختره هر..زه هنوز اون روی منو ندیدی...

گفته بودم یدونه پارت میزارم ولی به عشق اون دو نفری که برام کامنتی که میخواستم و نوشتن دوتا گزاشتم ازین کامنتا بزارید انرژی بگیرم یدونه عالی و بعدی خوب نی
دیدگاه ها (۶)

÷ا..اتتتتتت بهش نگاه کردم÷دلم برات تنگ شده بود دختر-نینا همی...

ویو نینا بیدار شدم داخل اون آکواریوم لعنتی بودم رفتم بالا و ...

Dark Blood p9

رمان { برادر ناتنی } پارت ۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط