Vimin
Part 41🖤
اون یارو جیمینو به اتاق خودش برد...
وارد اتاق شدن...
¢خب ببین بچه....
ویو جیمین:
دلم میخواست جف پا برم تو حلقش ...
وقتی نگاش میکنم میخوام بالا بیارم...
وقتی تو حیاط منو بغل کرد حس میکنم لباسام کثیف شدن...
¢من هیچ وقت از راه درستی برای رابطه باهات استفاده نکردم... ولی منتها توی چند وقت که پیش من بودی بهت علاقه مند شدم و میخوام بیشتر بشناسمت...
(دوستان داره عین سگ زر میزنه تا بتونه به تهیونگ آسیب بزنه)
ویو جیمین:
نمیدونم چرا... نمیدونم چرا حرفشو باور نمیکنم....
.......
جیمین چند لحظه سکوت میکنه..
¢چیه؟کجا سِیر میکنی؟
ویو جیمین:
درسته حالم ازش بهم میخوره... ولی میتونم بهش نزدیک شدم تا بتونم فرار کنم ...
_چنتا شرط داره..
¢میشنوم...
_اول،به من یه لباس درس میدی...
دوم،از این به بعد بهم درست غذا میدی...
و یه اتاق درست بهم میدی...
_وقانون سوم...از قانون اول و دوم تبعیت کن..
جیمین کمی مکث کرد و توی چشمای یارو نگاه کرد..
ترسی توی دلش افتاد... سرشو پایین انداخت و خواست چیزی بگه که.. یارو گفت..
¢اوکی...
از این به بعد میشی بادیگارد شخصیم و همه جا با منی...
جیمین که موفق شده بود پوزخند شیطنت آمیزی زد و گفت..
_بر میگردم اتاقم...
continues✌️
ببخشید برای کم کاری ..
چون واقعا بر نامه ایی نداشتم که چی بنویسم ولی الان دیگه اوکی شد و از این به بعد میزارم😊❤️
حمایتاتون عالیه..
همین جوری ادامه بدین 💋😭
اون یارو جیمینو به اتاق خودش برد...
وارد اتاق شدن...
¢خب ببین بچه....
ویو جیمین:
دلم میخواست جف پا برم تو حلقش ...
وقتی نگاش میکنم میخوام بالا بیارم...
وقتی تو حیاط منو بغل کرد حس میکنم لباسام کثیف شدن...
¢من هیچ وقت از راه درستی برای رابطه باهات استفاده نکردم... ولی منتها توی چند وقت که پیش من بودی بهت علاقه مند شدم و میخوام بیشتر بشناسمت...
(دوستان داره عین سگ زر میزنه تا بتونه به تهیونگ آسیب بزنه)
ویو جیمین:
نمیدونم چرا... نمیدونم چرا حرفشو باور نمیکنم....
.......
جیمین چند لحظه سکوت میکنه..
¢چیه؟کجا سِیر میکنی؟
ویو جیمین:
درسته حالم ازش بهم میخوره... ولی میتونم بهش نزدیک شدم تا بتونم فرار کنم ...
_چنتا شرط داره..
¢میشنوم...
_اول،به من یه لباس درس میدی...
دوم،از این به بعد بهم درست غذا میدی...
و یه اتاق درست بهم میدی...
_وقانون سوم...از قانون اول و دوم تبعیت کن..
جیمین کمی مکث کرد و توی چشمای یارو نگاه کرد..
ترسی توی دلش افتاد... سرشو پایین انداخت و خواست چیزی بگه که.. یارو گفت..
¢اوکی...
از این به بعد میشی بادیگارد شخصیم و همه جا با منی...
جیمین که موفق شده بود پوزخند شیطنت آمیزی زد و گفت..
_بر میگردم اتاقم...
continues✌️
ببخشید برای کم کاری ..
چون واقعا بر نامه ایی نداشتم که چی بنویسم ولی الان دیگه اوکی شد و از این به بعد میزارم😊❤️
حمایتاتون عالیه..
همین جوری ادامه بدین 💋😭
۵.۸k
۰۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.