vimin
Part 43🖤
جیمین به همراه بادیگارد به اتاق یارو میره...
بعد از پنج دقیقه به اتاق یارو میرسه..
بادیگارد در میزنه..
¢بیا تو...
درو باز میکنه
بادیگارد خطاب به جیمین:
برو تو...
ویو جیمین:
آب دهنمو قورت دادم و وارد اتاق شدم...
نمیتونستم قراره چی اتفاقی بیوفته و فقط به فکر فرار بودم...
دستامو توی جیب هودیم کردم و وارد اتاق شدم..
نمیخواستم باهاش چشم تو چشم شم..
سرمو انداختم پایین و به سمتش رفتم..
¢بیا بشین...
ویو جیمین:
سرم پایین بود هیچی به جز زمین نمیدیدم...
وقتی گفت بیا بشین سرمو بالا آوردم و با یه میز بزرگ غذا بود و استیک مرغ و گوشت و سالاد سزار و شیشه شراب انگور قرمز روی میز بود..
خیلی گشنم بود همین جوری ماتم برده بود به غذا ها....
¢پارک جیمینننننننن...
کجاییی دفه دوماه باهات حرف میزنم ماتت میبره...
ویو جیمین:
با صدای دادش سرمو به سمتش بردم...
با ابرو های توی هم گره خورده و چشمای عصبیش مواجه شدم..
_چچ.....چ..ش..-..م ببخشید.
یارو لبخند ملایمی زد و دستشو به سمت میز اشاره کرد...
جیمین با قدمای اروم و کوتاهش به سمت صندلیش رفت..
صندلیشو عقب داد و نشست....
ویو جیمین:گشنمه.. گشنمه... چرا توی این موقعیت باید این عنتر جلوم نشسته باشه ... و باعث بشه نتونم بخورم...
¢... حتما گشنته...
بخور...
جیمین زیر چشمی نگاهی به استیک روبروش کرد.. چاقو و چنگالو برداشت یه تیکه ازش کند.. جلو دهنش گرفت تا بخوره..
ویو جیمین:
نه نه ... خاک تو سرت پارک جیمین... الان واقعا میخوای اینو بخوری؟ میخوای غذای کسی که این دو هفته انقدر اذیتت کرده روبخوری؟؟
از کجا اصلا توش سم نریخته باشه...
¢باز دوباره که ماتت بردهههههه.....
_من اینو نمیخورم...
_ممکنه توش سم یا دارو ریخته باشی... بهت اعتماد ندارم...
جیمین چنگالو کنار بشقاب گذاشت و میخواست از جاش بلند شه..
یارو به سمتش رفت و تیکه استیک که به چنگال بودو خورد....
¢اگر سمی بود نمیخوردمش روانی....
¢بیا بتمرگ عین آدم کوفت کن... ببین چقدر اولش باهات با تومنینه صحبت کردم...
داری سگم میکنی...
ویو جیمین:
به تخمم سگ شو میخوای چیکار کنی؟؟
فوقش دوباره میخوای اون کار کثیفو انجام بدی...
این دفه جوری گازت میگیرم که بار آخرت باشه...
جیمین طبق معمول دوباره توی افکار خودش بود و ماتش برده بود...
یارو به سمت جیمین میره..
continues✌️
هوهووووو...
فردا صبح مرخص میشم....
اگر بتونم بازم امشب پارت میزارم...
چون یه دفه دکتر میاد بالا سرم...😄❤️😭
لایک و کامنت یادتون نرههههع...
تورو خداااا
درضمن... عنترایی که آن فالو میکنین....😡
جیمین به همراه بادیگارد به اتاق یارو میره...
بعد از پنج دقیقه به اتاق یارو میرسه..
بادیگارد در میزنه..
¢بیا تو...
درو باز میکنه
بادیگارد خطاب به جیمین:
برو تو...
ویو جیمین:
آب دهنمو قورت دادم و وارد اتاق شدم...
نمیتونستم قراره چی اتفاقی بیوفته و فقط به فکر فرار بودم...
دستامو توی جیب هودیم کردم و وارد اتاق شدم..
نمیخواستم باهاش چشم تو چشم شم..
سرمو انداختم پایین و به سمتش رفتم..
¢بیا بشین...
ویو جیمین:
سرم پایین بود هیچی به جز زمین نمیدیدم...
وقتی گفت بیا بشین سرمو بالا آوردم و با یه میز بزرگ غذا بود و استیک مرغ و گوشت و سالاد سزار و شیشه شراب انگور قرمز روی میز بود..
خیلی گشنم بود همین جوری ماتم برده بود به غذا ها....
¢پارک جیمینننننننن...
کجاییی دفه دوماه باهات حرف میزنم ماتت میبره...
ویو جیمین:
با صدای دادش سرمو به سمتش بردم...
با ابرو های توی هم گره خورده و چشمای عصبیش مواجه شدم..
_چچ.....چ..ش..-..م ببخشید.
یارو لبخند ملایمی زد و دستشو به سمت میز اشاره کرد...
جیمین با قدمای اروم و کوتاهش به سمت صندلیش رفت..
صندلیشو عقب داد و نشست....
ویو جیمین:گشنمه.. گشنمه... چرا توی این موقعیت باید این عنتر جلوم نشسته باشه ... و باعث بشه نتونم بخورم...
¢... حتما گشنته...
بخور...
جیمین زیر چشمی نگاهی به استیک روبروش کرد.. چاقو و چنگالو برداشت یه تیکه ازش کند.. جلو دهنش گرفت تا بخوره..
ویو جیمین:
نه نه ... خاک تو سرت پارک جیمین... الان واقعا میخوای اینو بخوری؟ میخوای غذای کسی که این دو هفته انقدر اذیتت کرده روبخوری؟؟
از کجا اصلا توش سم نریخته باشه...
¢باز دوباره که ماتت بردهههههه.....
_من اینو نمیخورم...
_ممکنه توش سم یا دارو ریخته باشی... بهت اعتماد ندارم...
جیمین چنگالو کنار بشقاب گذاشت و میخواست از جاش بلند شه..
یارو به سمتش رفت و تیکه استیک که به چنگال بودو خورد....
¢اگر سمی بود نمیخوردمش روانی....
¢بیا بتمرگ عین آدم کوفت کن... ببین چقدر اولش باهات با تومنینه صحبت کردم...
داری سگم میکنی...
ویو جیمین:
به تخمم سگ شو میخوای چیکار کنی؟؟
فوقش دوباره میخوای اون کار کثیفو انجام بدی...
این دفه جوری گازت میگیرم که بار آخرت باشه...
جیمین طبق معمول دوباره توی افکار خودش بود و ماتش برده بود...
یارو به سمت جیمین میره..
continues✌️
هوهووووو...
فردا صبح مرخص میشم....
اگر بتونم بازم امشب پارت میزارم...
چون یه دفه دکتر میاد بالا سرم...😄❤️😭
لایک و کامنت یادتون نرههههع...
تورو خداااا
درضمن... عنترایی که آن فالو میکنین....😡
۷.۰k
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.