احساس سردرد شدید چشمامو باز کردم... تموم بدنم درد میکرد..
احساس سردرد شدید چشمامو باز کردم... تموم بدنم درد میکرد.. با بدبختی از تخت اومدم پایین.. دست و پاهام یخ کرده بود و گلوم میسوخت... یعنی چه مرگم بود؟ داشتم میمردم؟ اتاق تاریک بود... پس شب شده... آروم آروم خودمو رسوندم ب آشپزخونه... لامپای خونه هم خاموش بود اما از زیر در اتاق جونگکوک نور میومد.. پس بیداره.. باید یه قرصی چیزی پیدا میکردم... بهتر بود از کوک جای قرصارو میپرسیدم... راه افتادم سمت اتاقش و تقه ای به در زدم
+بیا داخل...
آروم درو باز کردم و رفتم تو... داشت کتاب میخوند.. چشمش که به من افتاد بانگرانی از جاش پاشد و اومد سمتم
+چیشده رائل؟ رنگت چرا پریده؟
_نمیدونم بدنم درد میکنه
دستشو روی پیشونیم گذاشت
+تب داری که..
رفت سمت میزش و از تو کشو یه قرص در اورد
+اینو بخور.. احتمالا سرما خوردی
_سرما؟ من خیلی وقته سرما نخوردم...
+چون از خونه بیرون نیومدی...
قرصو با یه لیوان آب گرفت سمتم.. وقتی خوردم دستمو گرفت و نشوند روی مبل توی اتاقش
+یکم بشین ببینم یکم دارو پیدا میکنم یانه
ورفت توی آشپزخونه دنبال دارو بگرده.. سرم بیش از حد درد میکرد... بعد چند دقیقه باچند تا قرص اومد سمتم
+اینارو هم باید بخوری
همشونو خوردم و یه لیوان آب سرکشیدم
+میخوای اینجا دراز بکشی؟
از جام پاشدم...
_نه نه توی همون اتاق بخوابم بهتره
+هرطور راحتی.. ولی در اتاقتو نبند چون من شب میام بهت سر میزنم ببینم تبت قطع شده یانه... نمیخوام با صدای در پاشی
_نیازی نیست زحمت بکشین آقای کوک...
+برو بخواب.. چیزیم شد صدام بزن میشنوم
سرمو خم کردم و راه افتادم سمت اتاق خودم... لعنت بهش حس میکردم استخوانم میخوان بشکنن....
خودمو پرت کردم روی تخت و پتورو تا گوشام بالا کشیدم و نفهمیدم کی خوابم برد
.........
بااحساس خیسی روی صورتم چشمامو باز کردم...
+بلاخره بیدار شدی؟
به جونگکوک که باحوله خیس بالای سرم نشسته بود نگاه کردم... توجام نشستم
_آقای کوک شما از کی اینجایین؟
+حدودا از وقتی خوابیدی پنج شیش بار بهت سر زدم و تبتو چک کردم... خوشبختانه اومده پایین
خجالت کشیدم و سرمو انداختم پایین
_کاش کارای خودتونو انجام میدادین... چرا وقتتونو سر من تلف کردین؟
+از حرفی که زدی خوشم نیومد پس نادیدش میگیرم
#صدای_تو
#p14
#
+بیا داخل...
آروم درو باز کردم و رفتم تو... داشت کتاب میخوند.. چشمش که به من افتاد بانگرانی از جاش پاشد و اومد سمتم
+چیشده رائل؟ رنگت چرا پریده؟
_نمیدونم بدنم درد میکنه
دستشو روی پیشونیم گذاشت
+تب داری که..
رفت سمت میزش و از تو کشو یه قرص در اورد
+اینو بخور.. احتمالا سرما خوردی
_سرما؟ من خیلی وقته سرما نخوردم...
+چون از خونه بیرون نیومدی...
قرصو با یه لیوان آب گرفت سمتم.. وقتی خوردم دستمو گرفت و نشوند روی مبل توی اتاقش
+یکم بشین ببینم یکم دارو پیدا میکنم یانه
ورفت توی آشپزخونه دنبال دارو بگرده.. سرم بیش از حد درد میکرد... بعد چند دقیقه باچند تا قرص اومد سمتم
+اینارو هم باید بخوری
همشونو خوردم و یه لیوان آب سرکشیدم
+میخوای اینجا دراز بکشی؟
از جام پاشدم...
_نه نه توی همون اتاق بخوابم بهتره
+هرطور راحتی.. ولی در اتاقتو نبند چون من شب میام بهت سر میزنم ببینم تبت قطع شده یانه... نمیخوام با صدای در پاشی
_نیازی نیست زحمت بکشین آقای کوک...
+برو بخواب.. چیزیم شد صدام بزن میشنوم
سرمو خم کردم و راه افتادم سمت اتاق خودم... لعنت بهش حس میکردم استخوانم میخوان بشکنن....
خودمو پرت کردم روی تخت و پتورو تا گوشام بالا کشیدم و نفهمیدم کی خوابم برد
.........
بااحساس خیسی روی صورتم چشمامو باز کردم...
+بلاخره بیدار شدی؟
به جونگکوک که باحوله خیس بالای سرم نشسته بود نگاه کردم... توجام نشستم
_آقای کوک شما از کی اینجایین؟
+حدودا از وقتی خوابیدی پنج شیش بار بهت سر زدم و تبتو چک کردم... خوشبختانه اومده پایین
خجالت کشیدم و سرمو انداختم پایین
_کاش کارای خودتونو انجام میدادین... چرا وقتتونو سر من تلف کردین؟
+از حرفی که زدی خوشم نیومد پس نادیدش میگیرم
#صدای_تو
#p14
#
۸.۹k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.