صدایه درکع اومدباهول سریع سرموعقب آوردم وبع طرف درنگاکردم
صدایه درکع اومدباهول سریع سرموعقب آوردم وبع طرف درنگاکردم کع مامانمودیدم سرموبرگردوندمو توچشماش کع یع دنیارومیشددیدتوش نگاکردموبایع نگاهی کع انگارتوچشمام ترس هیجان خجالت نمیدونم نمیدونم چع حسی بودولی هرچی بودعادیی نبودم بع طرف مامان قدم تندکردمو
مامان:کجارفتیدشما
انگارکع یع کاراشتباهی کرده باشم باصدایی مع میلرزید:هـ چیی رروو تـ اب نش س ته بودیم
مردم تابگم
مامان بانگرانی:النامامان حالت خوبه چراصدات میلرزه
من:اهوم هـ وا یـکم ســردد س ر دم شده
مامان:من نمیدونم این جنگولک بازیایه جووناچیه دیگه مثه آدم بشینین توخونه دیگع
من تودلم:نع ناموسااینوخوب گفتش واقعاجنگولک بازی بود😄
مامان:امیرعلی کو
خواستم بگم داره میادکه دیدم داره میاد
من:اومد
بعدسریعی رفتم توانگارکه ازش میخواستم فرارکنم
پله هاروتن تن یکی دوتاکردم تارسیدم بع اتاقم
بااینکه میدونستم خیلی زشته حرکتم ولی واقعاخجالت میکشیدم برم پایینوتوچشاش نگاکنم
چن بارباکف دستم زدم روسرم
:خاک خاک خاک توسرت تف توصورتت النایه خراخه نونت کم بودآبت کم بودلب گرفتنت چی بود
همینطورکع داشتم سرخودم غرمیزدم یهواون صحنه جلویه چشمام تجسم شد
بایع لبخنده گندیی که اصن نمیدونم کی اومده بودرولبام دستمورولبام کشیدم واقعاچقدره حسه خوبی بود
بغلش یه جایه متفاوت بودبرام انگاری کع تاالان همچین جایی نرفته بودم انگاریی که باهیچ جایی نمیتونستم مقایسه اش بع نظرم میومدهرجایه دنیام که برم بازم جایی به امنیه بغلش نمیتونم پیداکنم
یهومامانم دروبازکرداومدتو
مامان:بیامیخوایم شام بخوریم داشت درومیبست بره که
:من نمیام
مامان بع طرفم برگشت:ابروهاشوکج کرد وااا یعنی چی نمیام
:حالم بده نمیتونم ببام
مامان:بانگرانی طرفم اومد چرادخترم چیزیت شده نکنه سردی کردیی هی میگم لباس بپوش
من:مادرجان لخت که نرفته بودم لباس داشتم ولی چیکارکنم هوابیش ازحدتصورمن سردبود
مامان:اخه من چیکارکنم الان نیایی زشته
من:چشامومظلوم کردم مامانی واقعاحالم خیلی بده اصن نمیتونم ازجام پاشم یه جوریی خودت حلش کن دیگه
مامان:میخوایی بریم دکتر
من:نه بابایکم جام گرم شه خوب میشم فقدتروخدایه چی بگوناراحت نشن
بوسه یی رویه پیشونیم زد:باشه مامان جون ولحافوکشیدروم
چراغوخاموش کرددروبستورف بیرون
پنج دیقه ده دیقه بیست دیقه...
نه خیرخوابم نمیبره باصدایه جوجه که صدایه اس ام اسوپی امم بودسریع دستموبلندکردموگوشیوبرداشتم بااین فکرکه یکی ازبچهاباشن اینجوری باهاشون یکم چرت وپرت میگم روحیه ام بازمیشه باخوش حالی صفحه گوشیروبازکردم
که اسم امیرعلی روگوشیم سیوشد
امیرعلی:این چرت وپرتاچیه به مامانت گفتی پاشوبیاپایین ببینم
جوابشوندادم یعنی هرچقدفک کردم چیزیی به ذهنم نیومدوتصمیم گرفتم که جوابشوندم
ایندفه صدایه خودزنگ گوشیم بود
بالرزدستام بازورصفحه رولمس کردم وتماس برقرارشد
امیرعلی:مگه باتونیستم این بچهابازیاچیه مثلن که چی بزایه چیوبهت بگم راحتت کنم باخودتوقایم کردناچیزیی درس نمیشه اشتباهیه که مرتکب شدیی میدونم برات خیلی سخته
پاشدموبه طرف پنجره رفتم داش حیاطومترمیکردهی دستشولایه موهاش میکشیدمعلچم بودکه خیلی عصبانیه چون هرچقدرم ازش دورباشم این حرکتشوخوب میشناسم نه که خیلی باهم دعوامیکنیم دیگه اینم ندونم بایدبرم بمیرم.
ادامه: ولی کاریه که شده نگران نباش منم فکریی نمیکنم البته میکردم ولی قبل ازاینکه تردیدی که وقتی مامانت اومدتوچشات بودوندیده بودم
امشب دوباره بازم به این حقیقت رسیدم که توهیچ وقت نمیتونی منودوست داشته باشی هیچ وقت
میدونی چیه النااین رابطه برایه هیچ کدوممون نفعی نداش بجزاینکه من خیلی خوب اینوفهمیدم که
نه بازورمیشه به کسی دل سپردنه دل کنداگه میشد الان وضعمون این نبودخودتم میدونی من خیلی تلاشموکردم ولی نشدنخواستی که بشه
یکم مکث کردوباصدایی کع توش بغض بودوازاون دادوهواری که میکشیدبایه صدایه ضعیفی ازفردادنبال کارایه طلاق میفتم
اشکایی که توچشمام جمع شده بودن ومنتظریه تلنگربودن تابیفتن ازرویه پلکام سنگینی کردن وپشت سرهم سرازیرشدن وبوق هایه ممتدد
بی خبرم از تو و من تاب ندارم بعد تو خود را به که باید بسپارم
از دل من کم نشده مهر تو ماهم دلبر من غیر تو دل یار نخواهد
مست و خراب عطر گیسوی توئم عاشق تاب و گره مو توئم
رفتی و یک روز دلم بند نشد بعد تو این بغض که لبخند نشد
مست و خراب عطر گیسوی توئم عاشق تاب و گره مو توئم
رفتی و یک روز دلم بند نشد بعد تو این بغض که لبخند نشد
جز تو ندارم به خدا یار عزیزی تا کی از این عاشق تنها به گریزی
باز اگر سر به بیابان بگذارم عشق من اما گله ای از تو ندارم
مست و خراب عطر گیسوی توئم عاشق تاب و گره مو توئم
رفتی و یک روز دلم بند نشد بعد تو این بغض که لبخند نشد
مست و خراب عطر گیسوی توئم عاشق تاب و گره مو توئم
رفتی و یک روز دلم بند نشد بعد
مامان:کجارفتیدشما
انگارکع یع کاراشتباهی کرده باشم باصدایی مع میلرزید:هـ چیی رروو تـ اب نش س ته بودیم
مردم تابگم
مامان بانگرانی:النامامان حالت خوبه چراصدات میلرزه
من:اهوم هـ وا یـکم ســردد س ر دم شده
مامان:من نمیدونم این جنگولک بازیایه جووناچیه دیگه مثه آدم بشینین توخونه دیگع
من تودلم:نع ناموسااینوخوب گفتش واقعاجنگولک بازی بود😄
مامان:امیرعلی کو
خواستم بگم داره میادکه دیدم داره میاد
من:اومد
بعدسریعی رفتم توانگارکه ازش میخواستم فرارکنم
پله هاروتن تن یکی دوتاکردم تارسیدم بع اتاقم
بااینکه میدونستم خیلی زشته حرکتم ولی واقعاخجالت میکشیدم برم پایینوتوچشاش نگاکنم
چن بارباکف دستم زدم روسرم
:خاک خاک خاک توسرت تف توصورتت النایه خراخه نونت کم بودآبت کم بودلب گرفتنت چی بود
همینطورکع داشتم سرخودم غرمیزدم یهواون صحنه جلویه چشمام تجسم شد
بایع لبخنده گندیی که اصن نمیدونم کی اومده بودرولبام دستمورولبام کشیدم واقعاچقدره حسه خوبی بود
بغلش یه جایه متفاوت بودبرام انگاری کع تاالان همچین جایی نرفته بودم انگاریی که باهیچ جایی نمیتونستم مقایسه اش بع نظرم میومدهرجایه دنیام که برم بازم جایی به امنیه بغلش نمیتونم پیداکنم
یهومامانم دروبازکرداومدتو
مامان:بیامیخوایم شام بخوریم داشت درومیبست بره که
:من نمیام
مامان بع طرفم برگشت:ابروهاشوکج کرد وااا یعنی چی نمیام
:حالم بده نمیتونم ببام
مامان:بانگرانی طرفم اومد چرادخترم چیزیت شده نکنه سردی کردیی هی میگم لباس بپوش
من:مادرجان لخت که نرفته بودم لباس داشتم ولی چیکارکنم هوابیش ازحدتصورمن سردبود
مامان:اخه من چیکارکنم الان نیایی زشته
من:چشامومظلوم کردم مامانی واقعاحالم خیلی بده اصن نمیتونم ازجام پاشم یه جوریی خودت حلش کن دیگه
مامان:میخوایی بریم دکتر
من:نه بابایکم جام گرم شه خوب میشم فقدتروخدایه چی بگوناراحت نشن
بوسه یی رویه پیشونیم زد:باشه مامان جون ولحافوکشیدروم
چراغوخاموش کرددروبستورف بیرون
پنج دیقه ده دیقه بیست دیقه...
نه خیرخوابم نمیبره باصدایه جوجه که صدایه اس ام اسوپی امم بودسریع دستموبلندکردموگوشیوبرداشتم بااین فکرکه یکی ازبچهاباشن اینجوری باهاشون یکم چرت وپرت میگم روحیه ام بازمیشه باخوش حالی صفحه گوشیروبازکردم
که اسم امیرعلی روگوشیم سیوشد
امیرعلی:این چرت وپرتاچیه به مامانت گفتی پاشوبیاپایین ببینم
جوابشوندادم یعنی هرچقدفک کردم چیزیی به ذهنم نیومدوتصمیم گرفتم که جوابشوندم
ایندفه صدایه خودزنگ گوشیم بود
بالرزدستام بازورصفحه رولمس کردم وتماس برقرارشد
امیرعلی:مگه باتونیستم این بچهابازیاچیه مثلن که چی بزایه چیوبهت بگم راحتت کنم باخودتوقایم کردناچیزیی درس نمیشه اشتباهیه که مرتکب شدیی میدونم برات خیلی سخته
پاشدموبه طرف پنجره رفتم داش حیاطومترمیکردهی دستشولایه موهاش میکشیدمعلچم بودکه خیلی عصبانیه چون هرچقدرم ازش دورباشم این حرکتشوخوب میشناسم نه که خیلی باهم دعوامیکنیم دیگه اینم ندونم بایدبرم بمیرم.
ادامه: ولی کاریه که شده نگران نباش منم فکریی نمیکنم البته میکردم ولی قبل ازاینکه تردیدی که وقتی مامانت اومدتوچشات بودوندیده بودم
امشب دوباره بازم به این حقیقت رسیدم که توهیچ وقت نمیتونی منودوست داشته باشی هیچ وقت
میدونی چیه النااین رابطه برایه هیچ کدوممون نفعی نداش بجزاینکه من خیلی خوب اینوفهمیدم که
نه بازورمیشه به کسی دل سپردنه دل کنداگه میشد الان وضعمون این نبودخودتم میدونی من خیلی تلاشموکردم ولی نشدنخواستی که بشه
یکم مکث کردوباصدایی کع توش بغض بودوازاون دادوهواری که میکشیدبایه صدایه ضعیفی ازفردادنبال کارایه طلاق میفتم
اشکایی که توچشمام جمع شده بودن ومنتظریه تلنگربودن تابیفتن ازرویه پلکام سنگینی کردن وپشت سرهم سرازیرشدن وبوق هایه ممتدد
بی خبرم از تو و من تاب ندارم بعد تو خود را به که باید بسپارم
از دل من کم نشده مهر تو ماهم دلبر من غیر تو دل یار نخواهد
مست و خراب عطر گیسوی توئم عاشق تاب و گره مو توئم
رفتی و یک روز دلم بند نشد بعد تو این بغض که لبخند نشد
مست و خراب عطر گیسوی توئم عاشق تاب و گره مو توئم
رفتی و یک روز دلم بند نشد بعد تو این بغض که لبخند نشد
جز تو ندارم به خدا یار عزیزی تا کی از این عاشق تنها به گریزی
باز اگر سر به بیابان بگذارم عشق من اما گله ای از تو ندارم
مست و خراب عطر گیسوی توئم عاشق تاب و گره مو توئم
رفتی و یک روز دلم بند نشد بعد تو این بغض که لبخند نشد
مست و خراب عطر گیسوی توئم عاشق تاب و گره مو توئم
رفتی و یک روز دلم بند نشد بعد
- ۸.۳k
- ۲۳ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط