بالاخره روزه تولدش فرارسیداین سه روزمردموزنده شدم تاگذشت

بالاخره روزه تولدش فرارسیداین سه روزمردموزنده شدم تاگذشت برای ساعت دووقت آرایشگاه داشتم بچهاازصب هزاربارزنگ زدن که چیکارمیکنی وآرایشگاه رفتیو....
شیرآبوبستم وسریع ازحموم پریدم بیرون ساعت دیواری رونگاکردم که ۱۲:۳۰نشون میدادیه سوت کشیدم اووووهوع خیلی دیرشدزودسشواروبرداشتم زدم بع برق که صدای گوشیم به گوشم رسید
من:لعنتی
به طرف گوشی رفتم که پام به لبه تخت گیرکردوباکله خوردم زمین
+اخخخخخخ
به فردپشت تلفن کلی فوش مادرخواهردادم که الان قطع کرده بوددیگه
ازسرجام پاشدم که دوبارع صدای گوشی بلندشد
+آی زعرمار
گوشیوبرداشتم وباحرص به صفش که اسم بنفشه روش نقش بسته بودنگاکردم
من:هاااچیه
بنفشه:هاااچیه بی ادب بی شخصیت
من:بنال بابا
بنفشه:خاک توسرت اصن برنامه ایی برای آدم شدن نداری نه
من:چراولی براآدم کردن تو
بنفشع:گونخوربابا
من:ولی توکون منوبخورحرفتوبنال کاردارم
بنفشه:امشب میای
من:خجالت نمیکشی واقعا
بنفشه:چرا
من:کارخوبی میکنی
بنفشه:سوالی بود
من:قطع میکنم وتوروباخودت تنهامیزارم تابه این فک کنی که چراانقدکصخولی
بنفشه:الناعن نکن دیگع گفتم شایدنیای
من:باشع دیگه ازاین گوهانخور
بنفشه:بی ادب
من:باادب میدونستی داری وقتمومیگیری
بنفشه:بای
من:قهرنکن بابابچه دماغو.
بنفشه:قهرنکردم
آفرین:فعلا
بنفشه:فعلا
یهویه چی یادم افتاد
دادزدم:آاااااا بنفشه
بنفشه‌:زهرمارچه خبرته گوشم پارع شد
من:لباساموکادوموبیاردیگه
بنفشه:بیاببردیگه خودت
من:گونخوردیگه من کلی کاردارم وقت نمیکنم
بنفشه:باشه
من:مرصی عشقم فعلا
بنفشه:فعلا
گوشیوزودی پرت کردم روتخت وبه طرف سشواررفتم موهاموخشک کردم باسرعت دورفتم به طرف کمدم
مانتم مشکیموکه تابالایه زانوم بودپوشیدم بایه شلوارآبی کمرنگ باکتونی های سفیدبایه شال متری مشکیم کوله سفیدمم برداشتم سویچ وگوشیوچنتاخرت وپرتم ریختم توش ودبروکه رفتیم.
ساعت سه بودومن زیردست آرایشگرکه تازه فقط یه کوچولوازکارایه آرایشموانجام داده بودانقدری حوصله ام سررفته بودکه به گوخوردن افتاده بودم دوس داشتم فقط پاشموباسرعت دوبدوم خونه وتاشب روتختم تخت بگیرم کپه مرگموبزارم ولی حیف که اینا فقدکصشعرات ذهنم بودن چشامو بسته بودم وبه آهنگی که باهندزفری گذاشته بودم گوش میکردم که باصدای بنفشه چشاموبازکردم وآهنگوقطع کردم
بنفشه:به به الناخانوم
من: به به بنفشه خانوم عن
بنفشه یه نگابه آرایشگوکردولب پاینیشوگازگرفتوباچش غره:زشته خاک توسرت این چه طرزصحبت
من:زعرماراین چه وقته اومدنه
بنفشه:ببخشیداهمین الانم کلی ازکاروزندگیم افتادم
من:اوه ببخشیدتروخدابخاطرمن شرکتوتعطیل کردی واومدی
بنفشه:نع باباخواهش میکنم یه عنترکه بیشترنداریم
من:گمشوباباعن لباساروآوردی
بنفشه:نه اومدم رویه گوه توروببینم
من:همروآوردی چیزی یادت نرفته که
بنفشه:نه همروآوردم توهزارروزچرانمیای ببری ادامروزبایدمنوازکاروزندگی بندازی
من:بایه لحنی که ناراحتی توش موج میزدنشددیگه
بنفشه:باصدای آروم که مثلاآرایشگره نشنوه چیزی شده الی
من:نه چیزخاصی نی
بنفشه‌:مطمئن
من:یه لبخندزدم اهوم
بنفشه:باشه دیگه من برم منم وقت آرایشگاه دارم
من:باشه مرسی دستت دردنکنه
بنفشه:خواهش شب میبینمت ورفت
دوباره آهنگوپلی کردم وبه شب فک کردم به اینکه الان کاملادارم بدون دعوت میرم(اخه هرچقدمنتظرموندم نه خودش زنگ زدنه به بچهاگفت بودکه بهم خبربدن واینم که جشن گرفته ازالنازشنیدم اونم میگف که باکلی اصراربچهاگرفته وازحرفای النازفهمیدم که اونم حال وروزخوبی ندارع البته هم خوش حال شدموهم ناراحت)اگه امیرعلی عکس العمل بدی نشون بده چی ولی تمام تلاشموکردم تابهش فکرنکنم یاحداقل فکرای بهتری بکنم
ساعت پنج بودکه باصدای نازک دختری که گف عزیزم کارت تموم شدچشاموبازکردم وپاشدموبه طرف آیینه ایی که پشتمون بودبرگشتم خیلی استرس داشتم نکنه بدشده باشم
ولی بادیدن خودم توآینه دهنم بازمونداصن خودم خودمونشناختم خیلی تغییرکرده بودم انقدری خوشگل شده بودم دوس داشتم بپرم دختره روبغلش کنم آرایش صورتم کاملامات بودمژه سایه ام مشکی بودکه توش رگه های سفیدم داشت لنزآبی که بهم خیلی میومداونقدری که یه لحظه ازخداخواستم کاش چشمام آبی بودیه مدل خط چشم کشیده بودبرام که چشماموبزرگترنشون میدادومژه های مصنوعی که قشنگی چشماموچن برابرکرده بودبایه رژمات قرمزکه به نظرم بالباسم خیلی بیشتربیادوگونه های که برام گذاشته بودصورتموزیباتروبانمک ترکرده بودوموهامم همونطورکه خودم گفته بودم همشوفرکرده بودودوتیکه ازموهاموکه برعکس بقیشون فرریزکرده بودبرده بودپشت موهامووبایه گل سرتقریبابزرگ که پروانه بودوبه رنگ مشکی بودوروش پراکلیل بودبه هم وصل کرده بود.
بایه لبخندگنده به طرفش برگشتم که بالبخندداشت بهم نگامیکرد
آرایشگر:چطوشدی راضی
من:راضیم وای عالی عالی خیلی خوب شدم واقعادستتون دردنکنه
آرایشگر:خواهش میکنم عزیزم من که کاری نکردم خودت زمس
دیدگاه ها (۱۲)

درورودی روبازکردم ازاونجایی که صدای تلویزیون نمی اومدمعلوم ب...

دروبازکردم بزرگی سال بخاطررقص نوری که زده بودن مشخص نبودولی ...

پارت چهل وهفتم رمان مرگ وزندگی:ازاون روزلعنتی دیگه ندیده بود...

صدایه درکع اومدباهول سریع سرموعقب آوردم وبع طرف درنگاکردم کع...

عشق مافیایی p8

#دوپارتی#هیونجین#درخواستیوقتی شب عروسی... ویو ات وای امروز خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط