🎀💕•عشق لجباز •💕🎀
🎀💕•عشق لجباز •💕🎀
#part_11
#طاها
از خواب بیدار شدم و داشتم با گوشی ور میرفتم ک صدای شکیب اومد
شکیب : بچه ها فریال یکی از دوستاش رو میاره با اون میرن دنبال نازی و میان اینجا
طاها : اوک
مبین : داداش پاشو حاضر شو منو و شکیب هم وسایلتو جمع کردیم
طاها : باشه مرسی
اصن حوصله نداشتم ولی باید میرفتم دیگ به اصرارشون
#فریال
حاضر شدم و وسایلمو جمع کردم چمدون رو برداشتم گذاشتم تو ماشین و تو راه بودم
نزدیک خونه رها بودم رنگ زدم بهش
فریال : الو سلام رها خوبی خواهری
رها : مرسی عشقم تو خوبی ؟
فریال : آره مرسی ببین من نزدیکم بیا پایین چند مین دیگه
رها : باشه مرسی
اخیش خوب شد رها میادا دلمم واسش تنگ شده میبینمش
#رها
صبح شده بود بیدار شدم وای چقدر خسته بودم زنگ زدم به بابام بهش خبر بدم میرم شمال با بچه ها
رها : سلام بابا جونم خوبی ؟؟
بابای رها : سلام دختر گلم من خوبم تو خوبی ؟
رها : آره بابایی مرسی بابا فریال داره میاد دنبالم که بریم شمال میخواستم بهت خبر بدم
بابای رها : باشه عزیزم خوش بگذره مواظب خودت باش
رها : چشم بابا فعلا خدافظ
بابای رها : فعلا عزیزم
صبحونه خوردم و فریال زنگ زد گفت نزدیکه چند مین دیگه بیا پایین چمدونم هم حاضر بود
رفتم پایین منتظر فریال بودم
فریال هم با یه ماشین قرمز اومد پیشم وای ۳ ماهی میشد ندیده بودمش چقدر دلم واسش تنگ شده بودددد
رها : درو باز کردم رفتم بغلش فریال جونممممممم دلم واست تنگ شده بود
فریال : اخ له شدم 😂❤️ منم منم خیلی دلم واست تنگ شده بود خب دیگه بیا بریم دیر شد
رها : باشه
#فریال
رها اومد پایین و پرید بغلم خیلی دلم واسش تنگ شده بود
سفت بغلش کردم خیلی دلم واسش تنگ شده بود
یکم حرف زدیم و گفتم بریم دیر شده
رها : باشه
ادامه دارد ... •📕❤•
حمایت کنید عشقا🥺❤💖💜
#part_11
#طاها
از خواب بیدار شدم و داشتم با گوشی ور میرفتم ک صدای شکیب اومد
شکیب : بچه ها فریال یکی از دوستاش رو میاره با اون میرن دنبال نازی و میان اینجا
طاها : اوک
مبین : داداش پاشو حاضر شو منو و شکیب هم وسایلتو جمع کردیم
طاها : باشه مرسی
اصن حوصله نداشتم ولی باید میرفتم دیگ به اصرارشون
#فریال
حاضر شدم و وسایلمو جمع کردم چمدون رو برداشتم گذاشتم تو ماشین و تو راه بودم
نزدیک خونه رها بودم رنگ زدم بهش
فریال : الو سلام رها خوبی خواهری
رها : مرسی عشقم تو خوبی ؟
فریال : آره مرسی ببین من نزدیکم بیا پایین چند مین دیگه
رها : باشه مرسی
اخیش خوب شد رها میادا دلمم واسش تنگ شده میبینمش
#رها
صبح شده بود بیدار شدم وای چقدر خسته بودم زنگ زدم به بابام بهش خبر بدم میرم شمال با بچه ها
رها : سلام بابا جونم خوبی ؟؟
بابای رها : سلام دختر گلم من خوبم تو خوبی ؟
رها : آره بابایی مرسی بابا فریال داره میاد دنبالم که بریم شمال میخواستم بهت خبر بدم
بابای رها : باشه عزیزم خوش بگذره مواظب خودت باش
رها : چشم بابا فعلا خدافظ
بابای رها : فعلا عزیزم
صبحونه خوردم و فریال زنگ زد گفت نزدیکه چند مین دیگه بیا پایین چمدونم هم حاضر بود
رفتم پایین منتظر فریال بودم
فریال هم با یه ماشین قرمز اومد پیشم وای ۳ ماهی میشد ندیده بودمش چقدر دلم واسش تنگ شده بودددد
رها : درو باز کردم رفتم بغلش فریال جونممممممم دلم واست تنگ شده بود
فریال : اخ له شدم 😂❤️ منم منم خیلی دلم واست تنگ شده بود خب دیگه بیا بریم دیر شد
رها : باشه
#فریال
رها اومد پایین و پرید بغلم خیلی دلم واسش تنگ شده بود
سفت بغلش کردم خیلی دلم واسش تنگ شده بود
یکم حرف زدیم و گفتم بریم دیر شده
رها : باشه
ادامه دارد ... •📕❤•
حمایت کنید عشقا🥺❤💖💜
۵۹.۰k
۲۹ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.