من حتی آرزوهایم را میخواستم با او به حقیقت بپیوندد ر

- من حتی آرزوهایم را ك می‌خواستم با او به حقیقت بپیوندد را هم از یاد نبرده بودم!
قهوه را کم شکر بنوشیم ؛
شیرین که باشد دلِ آدم را می‌زند .
پس شکر را در سبد نمی‌گذارم تا مبادا
قندش بالا برود!
کیکِ سیب و دارچین و لیموییِ خوش‌‌عطر و طعم را هم برش می‌زنم . .
و به این فکر می‌کنم که هِل بیش‌تری بردارم ، آخر او از عطرِ هل خوشش می‌آید!
سوار موتور سیکلت وِسپای زرد رنگش می‌شویم و بی‌ این‌که از آبروی‌مان بترسیم . آزادانه از خیابانِ شلوغ و پُرازدحام گذر کنیم .
روسریِ قواره‌کوچکِ کوتاهِ قرمزِهندوانه‌ای‌ام
از سرم بیفتد و موهایم در میانِ بادها برقصد
و با صدایِ بلند ، آهنگ همسفرِ گوگوش را بخوانیم :
- اهل هر جا كه باشی قاصدِ شكفتنی
توی بهت و دغدغه ، ناجیِ قلبِ منی !
آن‌‌قدر بخوانیم که همه‌ی مردمِ شهر . .
از کودک بگیر تا آن سالمندانی که کسی دستشان را گرفته تا از خیابان گذر کنند . دلدادگی و تعلقِ خاطرِ بین‌مان را بشنوند .
ببیند و لمس کنند . . )!💙'🎼

#رویا_کریمی
دیدگاه ها (۲)

- یه دوستی داشتم تو اوجِ حالِ خوب و بگو بخندهامون یهو ساکت م...

- ميگويم نكند دچار اختلالات روانی شده‌ام ؛نكند مبتلا به سادي...

- موندن بهانه می‌خواد ؛وقتی توی دلگيرترين غروب هفته چشمات رو...

- دیدی بعضی وقتا از شدت درد نمیتونی حتی اون درد رو توضیح بدی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط