هوسخان

#هوس_خان👑
#پارت135



روی تنش خیمه زدم و گفتم

ببین دختر خوب من و تو نه عاشقی داریم نه علاقه و احساسی!
اگر کنار هم هستیم بخاطر توعه که زیاد خواه بودی و به زور خودتو توی زندگیم جا کردی
به خاطر مادرمه که برام تصمیم‌های بی خود گرفته و تورو وبال زندگیه من کرده
ولی من به ما نامادریه تو قول دادم که تو هر چه زودتر حامله میشی تو حق نداری باعث بشی من زیر قولم بزنم...

میفهمی؟
وگرنه میرمو میگم که زنم مشکل داره و نمیتونه حامله بشه
اون موقع است که خودت باید جواب پس بدی و شایدم طعم هووی جدید و بکشی...

عصبی بهم نگاه کرد و گفت
_مگه بچه بازیه من بچه نمیخوام نه الان نه هیچ وقت دیگه
هیچ علاقه ای به بچه داشتن ندارم...

لباسی که توی تنش بود پاره کردم و اشاره‌ای به بدن برهنه اش کردم و گفتم

معلوم هست چی داری میگی؟
اصلا نمیفهمم چی میگی !
وقتی با این تن و بدنت برام دلبری می کردی وقتی لخت و عور جلوم می گشتی و دست به مردونگیم می زدی و می خواستی بیدارش کنی باید به این چیزا فکر میکردی!

وقتی زن من شدی وقتی عروس خان شدی وظیفة همینه که بچه بیاری حالا شاید نه یکی شاید دو تا سه تا هر چقدر که بتونی میفهمی چی میگم ؟

ترسیده بود از چشمای به خون نشستم ترسیده بود
این دختر چه مرگش شده بود هر زنی وقتی ازدواج می کرد توی این منطقه تویی این دوره هر کسی زن خان و خانزاده می‌شد سریع حامله می‌شد
تا جای پاش و محکم کنه !




🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️
دیدگاه ها (۳)

#هوس_خان👑#پارت136 سرش روی تخت فشار دادم تا صداش بیرون نره و ...

#هوس_خان👑#پارت137 صبح که بیدار شدم مهتاب و آماده جلوی آینه د...

#هوس_خان👑#پارت134 به قدری از این خبر خوشحال شده بود که خودم...

#هوس_خان👑#پارت133 کز کرده بود و روی تخت بخواب رفته بود از ...

رقیب سخت

عشق قشنگمزندگی منتو شدی برام اون کسی که نگاه کردن توی چشاشو...

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط