پارت

پارت ۱..


با مالش چشم هاش روی تشک نشست..
هیچ درکی از فضای اطرافش نداشت تنها چیزی که می‌خواست آغوش پدرو مادرش بود..

سولا..دختر بچه کیوت ۱ ساله بود
موهاش تا شونه هاش میرسید و چهره ای کیوت مثل چهره پدرش داشت.‌.

•‌..ابابو..ج..یک

با باز کردن قفل گهواره سفید ازش خارج شد
با کمک میله های گهواره روی پاهاش ایستاد
درست مثل یه پنگوئن شروع به راه رفتن کرد..

• آب..آبابو..

با هر بار حرف زدن مقداری از آب دهانش رو فوت میکرد.
روی زمین نشست و مشغول حرف زدن با خودش شدو گاه گاهی می‌خندید

• لیی‌ ..لا..او..ماا..جی..ک..

با صدای پارس لیلا به در اتاق نگاه کرد
لیلا در حالی که میدویید به طرفش اومد و لیسی به لپ های دختر زد که باعث شد قهقه ی بلندی کنه..

• لیی..لا‌..* خنده*

صدای پارس های لیلا مانع خواب جیک و سوزی میشد..بعد از اومدن از کمپانی تمام شب رو با سولا بازی کرد.
از شدت خستگی حتی توان باز کردن چشماش رو نداشت
همسرش هم دست کمی ازش نداشت...

همونطور که چشماش بسته بود سعی میکرد لب هاش رو برای زدن حرفش تکون بده..

- بیب..
" ..هوم؟
- خستم.
"منم همینطور..
- لیلا داره پارس میکنه..
" آره.. نمیشه بگی ساکت شه؟
- یاا سوزی تو با لیلا من چی کار داری!
بیچاره دخترم..

با حرف پسر مثل کسایی که دارن آتیش میگیرن از جاش پرید
چرا جیک باید بخاطر لیلا اینجوری بهش بگه؟
درسته مسخره است که به یه سگ حسادت کنه اون خودشم لیلا رو دوست داشت خیلی هم دوست داشت ولی توجه جیک به لیلا باعث میشد ناخود آگاه حسادت کنه..

" دخترت؟
اها.. باشه برو پیش دخترت بخواب
از لیلا بخواه بغلت کنه بوست کنه
اصلا به لیلا بگو برات بچه بیاره‌

و با قیافه ای از جاش بلند شد
- یاااا بیبی باز-
حرفش با بستن در اتاق نصفه موند
نمیدونست باید کلافه باشه یا بخنده، سوزی خیلی خسته بود و احتمالا این دلیل بهونه گیری هاش میشد

نگاهش رو به سقف داد..
- آیششش..از دست این لیلا میخواستم مخشو واسه امشب بزنم..اهههه



ادامه دارد...
#یوری
#سناریو
#جیک
#انهایپن