part18
part18
بعد رفتن جکسون رفتم عمارت ات رودیدم که رو کاناپه نشسته
جونگکوک:نمیخوای بخوابی
ات:نه بهتره توام بری بالا
دختره ای به دنده هنوز تنبیه فرار کردنت مونده کاری میکنم دیگه نتونی رو حرفم حرف بزنی
ات ویو
دیدم جونگ کوک با حالت خشنی داره بهم نگاه میکنه و با خودش چیزای زمزمه میکنه که با یه پوزخنده رفت طبقه بالا یعنی داشت چی میگفت نکنه میخواد بلای سرم بیاره چی میشد با منم مهربون بود چی میشد مث لورا منو دوست داشت با گریه اون لورا که فقط بخاطر پول باهاشه من باید اینو ثابت کنم به جونگ کوک سرمو گذاشتم رو کاناپه با فکر این که به جونگ کوک ثابت کنم که لورا بخاطر پول باهاشه خوابم برد
((صبح
با حسی که دستی داره منو تکون میده بیدار شدم
اجوما: دخترمم دخترمم بلند شوو
ات:اجوما چیزی شده اتفاقی افتاده
اجوما:ارباب عصبانیه انگاری فهمیده که تو روی کاناپه خوابیدی
ات:من باید با جونگکوک حرف بزنم اون کجاست
اجوما:تو اتاقش عزیزم
از جام بلند شدم کمر درد شدیدی داشتم حتما بخاطر استرس دیشب باید برای معاینه برم پیش دکتر از پله ها بالا رفتم در اتاق جونگکوک زدم وارد اتاقش شدم که دیدم لورا هم اونجا بود رو پای جونگ کوک سرمو پایین انداختم گفتم
ات:میشه تنهای با هم صحبت کنیم
لورا:چیه حس میکنم از دیدنم خوشحال نشدی ات
ات:چرا باید از دیدنت خوشحال باشم مگه نشنیدی جونگکوک باید باهات تنهای صحبت کنمم
جونگکوک:لورا برو بیرون
لورا: باشه عشقم ولی شام امشبمون رو یادت نره(چشمک عشوه)
با عشوه از کنارم رد شد
ات:جونگ کوک شاید چیزی که بهت بگم باور نکنی ولی اینو وقتی دیشب میخواستم فرار کنم فهمیدم وقتی خواستم برم تو اتاقت لورا رو دیدم که یه پسر رو آورد خونه و اونا همدیگرو بوسیدن رفتن تو اتاق لورا داره بهت خیانت میکنه وقتی دیدم جونگ کوک داره میاد سمتم یه قدم رفتم عقب چشماش وحشی شده بود قرمز شده بود طور اومد نزدیکم که نفساشو حس میکردم با چکی که بهم زد سرجام میخکوب شدم قطره اشکی از چشام سر خورد اومد پایین جونگ کوک با حالت عصبی اومد جلوم:اگه یه بار دیگه همچین حرفی بزنی قول میدممم قولل میدمم درجا بکشمت(داد)
ات:تو حرف منو باور نمیکنی نه(گریه)بهت ثابت میکنمم اومد جلو فکمو گرفت گفت:میخوای همینجا کارتو تموم کنم
که تو همون لحظه گوشی جونگکوک زنگ خورد رفت گوشیش جواب بده جونگ کوک:باشه الان میام
ات:جونگکوک
جونگکوک:بناللل
ات:من باید برم دکتر جونگ کوک برو ولی با یکی ازبادیگاردها اینو گفت رفت منم وارد اتاقم شدم آرایش ملیحی کردم از پله ها پایین اومدم یکی از بادیگارد ها رو انتخاب کردم رفتیم به سمت دکتر وقتی وارد بیمارستان شدم رفتم سمت دکتر ماما وارد اتاق دکتر شدم..
بعد رفتن جکسون رفتم عمارت ات رودیدم که رو کاناپه نشسته
جونگکوک:نمیخوای بخوابی
ات:نه بهتره توام بری بالا
دختره ای به دنده هنوز تنبیه فرار کردنت مونده کاری میکنم دیگه نتونی رو حرفم حرف بزنی
ات ویو
دیدم جونگ کوک با حالت خشنی داره بهم نگاه میکنه و با خودش چیزای زمزمه میکنه که با یه پوزخنده رفت طبقه بالا یعنی داشت چی میگفت نکنه میخواد بلای سرم بیاره چی میشد با منم مهربون بود چی میشد مث لورا منو دوست داشت با گریه اون لورا که فقط بخاطر پول باهاشه من باید اینو ثابت کنم به جونگ کوک سرمو گذاشتم رو کاناپه با فکر این که به جونگ کوک ثابت کنم که لورا بخاطر پول باهاشه خوابم برد
((صبح
با حسی که دستی داره منو تکون میده بیدار شدم
اجوما: دخترمم دخترمم بلند شوو
ات:اجوما چیزی شده اتفاقی افتاده
اجوما:ارباب عصبانیه انگاری فهمیده که تو روی کاناپه خوابیدی
ات:من باید با جونگکوک حرف بزنم اون کجاست
اجوما:تو اتاقش عزیزم
از جام بلند شدم کمر درد شدیدی داشتم حتما بخاطر استرس دیشب باید برای معاینه برم پیش دکتر از پله ها بالا رفتم در اتاق جونگکوک زدم وارد اتاقش شدم که دیدم لورا هم اونجا بود رو پای جونگ کوک سرمو پایین انداختم گفتم
ات:میشه تنهای با هم صحبت کنیم
لورا:چیه حس میکنم از دیدنم خوشحال نشدی ات
ات:چرا باید از دیدنت خوشحال باشم مگه نشنیدی جونگکوک باید باهات تنهای صحبت کنمم
جونگکوک:لورا برو بیرون
لورا: باشه عشقم ولی شام امشبمون رو یادت نره(چشمک عشوه)
با عشوه از کنارم رد شد
ات:جونگ کوک شاید چیزی که بهت بگم باور نکنی ولی اینو وقتی دیشب میخواستم فرار کنم فهمیدم وقتی خواستم برم تو اتاقت لورا رو دیدم که یه پسر رو آورد خونه و اونا همدیگرو بوسیدن رفتن تو اتاق لورا داره بهت خیانت میکنه وقتی دیدم جونگ کوک داره میاد سمتم یه قدم رفتم عقب چشماش وحشی شده بود قرمز شده بود طور اومد نزدیکم که نفساشو حس میکردم با چکی که بهم زد سرجام میخکوب شدم قطره اشکی از چشام سر خورد اومد پایین جونگ کوک با حالت عصبی اومد جلوم:اگه یه بار دیگه همچین حرفی بزنی قول میدممم قولل میدمم درجا بکشمت(داد)
ات:تو حرف منو باور نمیکنی نه(گریه)بهت ثابت میکنمم اومد جلو فکمو گرفت گفت:میخوای همینجا کارتو تموم کنم
که تو همون لحظه گوشی جونگکوک زنگ خورد رفت گوشیش جواب بده جونگ کوک:باشه الان میام
ات:جونگکوک
جونگکوک:بناللل
ات:من باید برم دکتر جونگ کوک برو ولی با یکی ازبادیگاردها اینو گفت رفت منم وارد اتاقم شدم آرایش ملیحی کردم از پله ها پایین اومدم یکی از بادیگارد ها رو انتخاب کردم رفتیم به سمت دکتر وقتی وارد بیمارستان شدم رفتم سمت دکتر ماما وارد اتاق دکتر شدم..
۱۴.۰k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.