ادامه داستان رقیب عشقیم
ادامه داستان رقیب عشقیم
امیدوارم دوست داشته باشید
از زبون یونا:)
جیمین : مواظب خودت باش عشقم
دستشو از دستام جدا کرد و رفت
من موندمو یه خونه و تهیونگ
خدمتکار یه لبخندی شیطانی گوشه لباش بود
اومد سمتم دستمو گرفت و کشید
یونا : یااا چیکار میکنی؟
به کارش ادامه داد منو انداخت توی یه اتاق و درو قفل کرد
یونا : درو باز کن پس فترت درو باز کن
به در میکوبیدم و داد و فریاد میکردم
بعد ۱۰ دقیقه که خسته شدم دورو برو نگاه کردم یه اتاق با یه تخت و کلی مجسمه ...
یهو در باز شد و تهیونگ اومد داخل 😶
درو قفل کرد و گفت : یونا میدونی چقد عاشقتم لعنتی؟
یونا : حالت ک بد بود
تهیونگ: با اومدنت خوب خوب شده
یونا: من میخوام برم درو باز کن
تهیونگ: تو جایی نمیری ...
دکمه های لباسشو باز کرد
یونا : لطفا حد شناس باش
خندید و اومد جلو دستشو رو صورتم قاب کرد و لباشو گذاشت رو لبام به طرز وحشتناکی میمکید کلی دست و پا زدم اشک مثل رود از چشمام میریخت تو دلم با تمام وجود جیمین رو صدا میکردم ....
از زبون خدمتکار تهیونگ :)
بعد اینکه آقای تهیونگ رفتن تو اتاق یونا همش جیغ و داد میکرد و گاهی جیمین رو صدا میکرد ... دلم به حال دختره میسوخت
صبح شد "
قفل در رو باز کردم ساعت ۱۰ صبح بود بعد نیم ساعت یونا با گریه از اتاق بیرون اومد به در و دیوار میخورد چشماش از بس که گریه کرده بود قرمز شده بود...
یونا از خونه فرار کرد
امیدوارم دوست داشته باشید
از زبون یونا:)
جیمین : مواظب خودت باش عشقم
دستشو از دستام جدا کرد و رفت
من موندمو یه خونه و تهیونگ
خدمتکار یه لبخندی شیطانی گوشه لباش بود
اومد سمتم دستمو گرفت و کشید
یونا : یااا چیکار میکنی؟
به کارش ادامه داد منو انداخت توی یه اتاق و درو قفل کرد
یونا : درو باز کن پس فترت درو باز کن
به در میکوبیدم و داد و فریاد میکردم
بعد ۱۰ دقیقه که خسته شدم دورو برو نگاه کردم یه اتاق با یه تخت و کلی مجسمه ...
یهو در باز شد و تهیونگ اومد داخل 😶
درو قفل کرد و گفت : یونا میدونی چقد عاشقتم لعنتی؟
یونا : حالت ک بد بود
تهیونگ: با اومدنت خوب خوب شده
یونا: من میخوام برم درو باز کن
تهیونگ: تو جایی نمیری ...
دکمه های لباسشو باز کرد
یونا : لطفا حد شناس باش
خندید و اومد جلو دستشو رو صورتم قاب کرد و لباشو گذاشت رو لبام به طرز وحشتناکی میمکید کلی دست و پا زدم اشک مثل رود از چشمام میریخت تو دلم با تمام وجود جیمین رو صدا میکردم ....
از زبون خدمتکار تهیونگ :)
بعد اینکه آقای تهیونگ رفتن تو اتاق یونا همش جیغ و داد میکرد و گاهی جیمین رو صدا میکرد ... دلم به حال دختره میسوخت
صبح شد "
قفل در رو باز کردم ساعت ۱۰ صبح بود بعد نیم ساعت یونا با گریه از اتاق بیرون اومد به در و دیوار میخورد چشماش از بس که گریه کرده بود قرمز شده بود...
یونا از خونه فرار کرد
۴۶.۳k
۲۰ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.