از زبون جیمین :)
از زبون جیمین :)
از دیشب تا امروز چشم رو هم نزاشتم
یعنی یونا برگشت خونه؟
آماده شدم بدون تشریفات راه افتادم خونه یونا بارون میبارید ..🌨
رسیدم از خانم هانگ خواستم که یونا رو ببینم یونا رو صدا زد یونا اومد بیرون رنگ و روش رفته بود یعنی چی شده بدون اینکه ازم دعوت کنه بیام داخل تو این بارون خودش اومد بیرون و در رو بست ...
یونا : سلام آقای پارک کاری داشتین؟
جیمین : واو چه رسمی شدی عشقم
دلم هزار راه رفت تا اون شب تموم شه
رفتم نزدیک تا بغلش کنم که هلم داد عقب
یونا : به من دست نزن !
جیمین : تو امروز چت شده؟
یونا : ما برای هم مناسب نیستیم لطفا از اینجا برو و دیگه هیچ وقت سمت من نیا
جیمین : خخخ خیلی شوخی باحالی بود خب دوربین مخفیاتون کجان ؟ سلام؟
یونا : میشه همچی رو به شوخی نگیری؟
من دیگه دوستت ندارم و از تو میخوام که تو هم منو دوست نداشته باشی
جیمین : یونا با من اینکارو نکن! من بدون تو...وای حتی فکرشم منو می ترسونه
یونا : دیگه همچی تموم شده از اینجا برو
از زبون یونا:)
جیمین در حالی که به پهنای صورتش اشک میریخت گفت : تو زندگی منی خودتو بزار جای من چطور میشه زندگیت تو زندگیت نباشه ؟
طاقت اشکاشو نداشتم میخواستم برم نزدیک بغلش کنم ...و بگم با تمام وجود عاشقتم 💔
ولی این برای خودش بهتره...!
یونا : خداحافظ جیمین
جیمین دستمو گرفت و گفت : یونا سخته بکنی دلی رو گه دوخته شده... میفهمی؟
دستمو کشیدم و با فریاد گفتم : به من دست نزنننن😡
و رفتم تو اتاقم...
بغضم ترکید سرمو گذاشتم رو بالش و از ته دلم جییغ کشیدم
همه گریه میکردیم من جدا . بارون جدا . یار جدا😭
تهیونگ لعنت بهت ...
من نمیتونستم با جیمین باشم چون من دیگه یه دختر نبودم!
از پشت پنجره نگاه کردم جیمین تو بارون همونجا ایستاده بود و خیس خیس شده بود
اشک سرد از گونه هام جاری بود و قطع نمیشد! فکر اینکه عشقم تو بارون سرما میخوره راه گلومو میبست نفسم بالا نمیومد
دوست داشتم بمیرم 🖤
تهیونگ زنگ زد
تهیونگ: سلام عشقم ميگما فرداشب عروسیمونه لباست رو خریدم میفرستم خونتون آرایشگاه هم هماهنگ کردم
قطع کردم
چاره ای جز ازدواج باهاش نداشتم..
چون با کاری که اون باهام کرد به زودی بچه دار میشم..😭
از پنجره نگاهی ب بیرون کردم
جیمین همون جا ایستاده بود...
بارو روی صورتش با اشکاش مخلوط شده بود..جیمین تو رو خدا برو تو ماشینت
بالشو چسبوندم به صورتمو جیغ کشیدم فقط همین طوری تخلیه میشدم ...
ادامه دارد....
حمایت کنید
از دیشب تا امروز چشم رو هم نزاشتم
یعنی یونا برگشت خونه؟
آماده شدم بدون تشریفات راه افتادم خونه یونا بارون میبارید ..🌨
رسیدم از خانم هانگ خواستم که یونا رو ببینم یونا رو صدا زد یونا اومد بیرون رنگ و روش رفته بود یعنی چی شده بدون اینکه ازم دعوت کنه بیام داخل تو این بارون خودش اومد بیرون و در رو بست ...
یونا : سلام آقای پارک کاری داشتین؟
جیمین : واو چه رسمی شدی عشقم
دلم هزار راه رفت تا اون شب تموم شه
رفتم نزدیک تا بغلش کنم که هلم داد عقب
یونا : به من دست نزن !
جیمین : تو امروز چت شده؟
یونا : ما برای هم مناسب نیستیم لطفا از اینجا برو و دیگه هیچ وقت سمت من نیا
جیمین : خخخ خیلی شوخی باحالی بود خب دوربین مخفیاتون کجان ؟ سلام؟
یونا : میشه همچی رو به شوخی نگیری؟
من دیگه دوستت ندارم و از تو میخوام که تو هم منو دوست نداشته باشی
جیمین : یونا با من اینکارو نکن! من بدون تو...وای حتی فکرشم منو می ترسونه
یونا : دیگه همچی تموم شده از اینجا برو
از زبون یونا:)
جیمین در حالی که به پهنای صورتش اشک میریخت گفت : تو زندگی منی خودتو بزار جای من چطور میشه زندگیت تو زندگیت نباشه ؟
طاقت اشکاشو نداشتم میخواستم برم نزدیک بغلش کنم ...و بگم با تمام وجود عاشقتم 💔
ولی این برای خودش بهتره...!
یونا : خداحافظ جیمین
جیمین دستمو گرفت و گفت : یونا سخته بکنی دلی رو گه دوخته شده... میفهمی؟
دستمو کشیدم و با فریاد گفتم : به من دست نزنننن😡
و رفتم تو اتاقم...
بغضم ترکید سرمو گذاشتم رو بالش و از ته دلم جییغ کشیدم
همه گریه میکردیم من جدا . بارون جدا . یار جدا😭
تهیونگ لعنت بهت ...
من نمیتونستم با جیمین باشم چون من دیگه یه دختر نبودم!
از پشت پنجره نگاه کردم جیمین تو بارون همونجا ایستاده بود و خیس خیس شده بود
اشک سرد از گونه هام جاری بود و قطع نمیشد! فکر اینکه عشقم تو بارون سرما میخوره راه گلومو میبست نفسم بالا نمیومد
دوست داشتم بمیرم 🖤
تهیونگ زنگ زد
تهیونگ: سلام عشقم ميگما فرداشب عروسیمونه لباست رو خریدم میفرستم خونتون آرایشگاه هم هماهنگ کردم
قطع کردم
چاره ای جز ازدواج باهاش نداشتم..
چون با کاری که اون باهام کرد به زودی بچه دار میشم..😭
از پنجره نگاهی ب بیرون کردم
جیمین همون جا ایستاده بود...
بارو روی صورتش با اشکاش مخلوط شده بود..جیمین تو رو خدا برو تو ماشینت
بالشو چسبوندم به صورتمو جیغ کشیدم فقط همین طوری تخلیه میشدم ...
ادامه دارد....
حمایت کنید
۳۵.۳k
۲۰ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.