قاتلی در مقابل دیگری / پارت ۳۳
پارت ۳۳
چشمان قرمزش به آرامی باز شد ، به سختی نَفس میکشید و بدنش غرق در خون بود ، روی تخت قدیمی داخل اتاقی ساکت که از بوی خون و الکل پر
شده بود ، دست چپش با دستبند فلزی به لبه تخت بسته شده بود و به دست راستش لوله سِرم متصل بود . آیزاس به آرامی زمزمه کرد:
[اینجا دیگه کجاست؟]
اگرچه جوابی نگرفت و دوباره به خواب رفت .
در اتاق رو به روی اتاق آیزاس ، جئی روی یک تخت افتاده بود ، جئی هنوز بیهوش بود .
آیزاس و جئی داخل اتاق های یک هتل متروکه بودن ، محلی خارج از شهر که سالها پیش بسته شده بود .
هرموت هم به آرامی چشمانش را باز کرد و متوجه شد هردو دستش با طناب به سقف بسته شده و غیر از شلوارش خبری از باقی لباس ها و وسایلش نبود .
هرموت داخل یکی از اتاق های هتل بود که پنجره بزرگی داشت و اطرافش هیچ چیزی جز یک میز نبود ، میز دقیقا کنار جایی که هرموت بسته شده بود قرار داشت و روی میز یک پارچه سیاه بود .
مدت زیادی طول نکشید که مَردی با ماسک مشکی وارد اتاق هرموت شد و یک صندلی را درست جلوی هرموت گذاشت .
هرموت به آرامی گفت:
[ببخشید آقا فکر کنم سوتفاهمی پیش]
مرد بدون هیچ واکنشی فقط به هرموت خیره شد.
از طرفی دیگر مردانی با ماسک مشکی وارد اتاق آیزاس و جئی هم شدن .
مردِ داخل اتاقِ آیزاس با لگد به زیر تخت کوبید تا آیزاس رو بیدار کنه و در طرفی دیگر شخصی که سراغ جئی رفته بود هم با ریختن سطل آب روی جئی ، او را بیدار کرد .
جئی با خستگی و کلافگی گفت:
[اینجا کجاست ؟ تو دیگه کی هستی؟]
از طرف دیگر آیزاس با عصبانیت فریاد زد:
[تو بهم دستبند زدی؟ فکر کردی کی هستی؟]
و در اتاق دیگری هرموت هم با ترس به آرامی گفت:
[آقا بهم گوش میدید؟ میشه یه جوابی بدید؟]
در نهایت هرکدام از مردان نقابدار داخل اتاق ها با صدای جدی و یکسان تنها یک پاسخ مشترک دادن:
[اسمت چیه؟]
آیزاس در جواب تلاش کرد به مرد رو به روی خودش حمله کنه اما دستبندی که به تخت متصل بود بهش اجازه نداد .
جئی هم در جواب به سوال مردی که پیشش بود به آرامی گفت:
[ سوال بهتر اینه که خودت کی هستی؟ دزدیدن یه افسر پلیس اصلا کار عاقلانه ای نیست ]
هرموت هم در جواب به مردی که رو به رویش نشسته بود با کمی تردید و استرس گفت:
[اوه اسمم ؟ هرموت ، لازمه فامیلی هم بگم؟]
ادامه دارد....
#داستان #متن #رمان
چشمان قرمزش به آرامی باز شد ، به سختی نَفس میکشید و بدنش غرق در خون بود ، روی تخت قدیمی داخل اتاقی ساکت که از بوی خون و الکل پر
شده بود ، دست چپش با دستبند فلزی به لبه تخت بسته شده بود و به دست راستش لوله سِرم متصل بود . آیزاس به آرامی زمزمه کرد:
[اینجا دیگه کجاست؟]
اگرچه جوابی نگرفت و دوباره به خواب رفت .
در اتاق رو به روی اتاق آیزاس ، جئی روی یک تخت افتاده بود ، جئی هنوز بیهوش بود .
آیزاس و جئی داخل اتاق های یک هتل متروکه بودن ، محلی خارج از شهر که سالها پیش بسته شده بود .
هرموت هم به آرامی چشمانش را باز کرد و متوجه شد هردو دستش با طناب به سقف بسته شده و غیر از شلوارش خبری از باقی لباس ها و وسایلش نبود .
هرموت داخل یکی از اتاق های هتل بود که پنجره بزرگی داشت و اطرافش هیچ چیزی جز یک میز نبود ، میز دقیقا کنار جایی که هرموت بسته شده بود قرار داشت و روی میز یک پارچه سیاه بود .
مدت زیادی طول نکشید که مَردی با ماسک مشکی وارد اتاق هرموت شد و یک صندلی را درست جلوی هرموت گذاشت .
هرموت به آرامی گفت:
[ببخشید آقا فکر کنم سوتفاهمی پیش]
مرد بدون هیچ واکنشی فقط به هرموت خیره شد.
از طرفی دیگر مردانی با ماسک مشکی وارد اتاق آیزاس و جئی هم شدن .
مردِ داخل اتاقِ آیزاس با لگد به زیر تخت کوبید تا آیزاس رو بیدار کنه و در طرفی دیگر شخصی که سراغ جئی رفته بود هم با ریختن سطل آب روی جئی ، او را بیدار کرد .
جئی با خستگی و کلافگی گفت:
[اینجا کجاست ؟ تو دیگه کی هستی؟]
از طرف دیگر آیزاس با عصبانیت فریاد زد:
[تو بهم دستبند زدی؟ فکر کردی کی هستی؟]
و در اتاق دیگری هرموت هم با ترس به آرامی گفت:
[آقا بهم گوش میدید؟ میشه یه جوابی بدید؟]
در نهایت هرکدام از مردان نقابدار داخل اتاق ها با صدای جدی و یکسان تنها یک پاسخ مشترک دادن:
[اسمت چیه؟]
آیزاس در جواب تلاش کرد به مرد رو به روی خودش حمله کنه اما دستبندی که به تخت متصل بود بهش اجازه نداد .
جئی هم در جواب به سوال مردی که پیشش بود به آرامی گفت:
[ سوال بهتر اینه که خودت کی هستی؟ دزدیدن یه افسر پلیس اصلا کار عاقلانه ای نیست ]
هرموت هم در جواب به مردی که رو به رویش نشسته بود با کمی تردید و استرس گفت:
[اوه اسمم ؟ هرموت ، لازمه فامیلی هم بگم؟]
ادامه دارد....
#داستان #متن #رمان
- ۲.۲k
- ۱۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط